دیوان حافظ – خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرتِ کریم، تمنا چه حاجت است

محتاج قِصه نیست گَرَت قصدِ خون ماست
چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است

جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهارِ احتیاج، خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
اَحباب حاضرند، به اَعدا چه حاجت است

ای عاشقِ گدا چو لبِ روح‌بخشِ یار
می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است

حافظ! تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است


  شاهنامه فردوسی - خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ارفع

(اَ فَ) [ ع. ] (ص تف.) بلندتر، رفیع تر.

ارق

(اَ رَ) [ ع. ] (ص تف.) رقیق تر، تنگ تر، شفاف تر، باریک تر.

ارقاء

(اَ رِ قّ) [ ع. ] جِ رقیق ؛ بندگان، مملوکان.

ارقام

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ رقم ؛ خط‌ها، نوشته‌ها.
۲- (عا.) اجناس، مجموع چند بخش از کالا.

ارقش

(اَ قَ) [ ع. ] (ص.) دارای خال‌های سیاه و سفید.

ارقم

(اَ قَ) [ ع. ] (ص.) مار سیاه و سفید، مار ابلق.

ارقه

(اَ قِ)(ص.)(عا.) حیله گر، هوشیار، زرنگ.

ارم

(اِ رَ) [ ع. ] (اِ.) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت.

ارمال

(اَ) [ ع. ] (اِ.) چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید.

ارمد

(اَ مَ) [ ع. ] (ص.)
۱- خاکستر رنگ، خاکستری.
۲- کسی که به درد چشم دچاراست.

ارمز

(اُ مُ) نک ارمزد.

ارمزد

(اُ مُ) (اِ.)۱ - اهورامزدا.
۲- سیاره مشتری.
۳- اولین روز از هر ماه خورشیدی.

ارمغان

(اَ مَ) [ تر. ] (اِ.) سوغات، ره آورد سفر.

ارمل

(اَ مَ) [ ع. ارمله ] (ص.)
۱- مجرد، مرد بی زن.
۲- تهی دست.

ارمنده

(اَ مَ دِ) (ص.) = ارمند: آرام گیرنده، آرمنده.

ارمک

(اُ مَ) (اِ.) نام چند گونه درختچه از تیره ریش بزها است.

ارمک

(اُ مَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- پارچه پشمینه، صوف.
۲- کلاه پشمین.
۳- پارچه‌ای پنبه‌ای به رنگ خاکستری.

ارمگان

(اِ مَ)
۱- (ص.) تربیت کننده.
۲- (اِ.) سعادت.

ارنب

(اَ نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- خرگوش.
۲- یکی از صورت‌های فلکی جنوبی.

ارنبه

(اَ نَ بِ یا بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- خرگوش ماده.
۲- پره بینی.


دیدگاهتان را بنویسید