دیوان حافظ – حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حُسنت به اتفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری، به اتفاق، جهان می‌توان گرفت

افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع
شُکرِ خدا، که سِرِ دلش در زبان گرفت

زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است
خورشید، شعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت

می‌خواست گُل که دَم زند از رنگ و بویِ دوست
از غیرتِ صبا، نفسَش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چُو پرگار می‌شدم
دوران، چو نقطه، عاقبتم در میان گرفت

آن روز شوقِ ساغرِ مِی، خرمنم بسوخت
کآتش زِ عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کویِ مُغان آستین‌فشان
زین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفت

مِی خور که هر که آخرِ کارِ جهان بِدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت

بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشته‌اند
«کآن کس که پخته شد، مِیِ چون اَرغَوان گرفت»

حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو می‌چِکد
حاسِد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟




  دیوان حافظ - به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دارد لبی که مستی جاوید می‌دهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا؟
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یک انداز

(~. اَ)
۱- (ص مر.) برابر.
۲- (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.

یک بخته

(~. بَ تِ)(ص.) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد.

یک بند

(~. بَ) (ق مر.) پیوسته، پشت سر هم.

یک تنه

(~. تَ نِ) (ق.) تنها به تنهایی.

یک تیغ

(~.) (ص مر.)
۱- متحد در جنگ.
۲- (عا.) یک دست، یکسره.

یک جا

(~.) (ق.)
۱- با هم، با یکدیگر.
۲- همگی، به کلی.

یک دل

(یَ یا یِ. دِ) (ص مر.)
۱- متحدالقول، یک زبان.
۲- صمیمی، مخلص.

یک دنده

(~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج، خود - رأی.

یک رو

(ی) (~.) (ص مر.)
۱- صمیمی، خالص.
۲- یک دست، یک نواخت.
۳- آن که پشت و روی وی یکی باشد.

یک روند

(~. رَ وَ) (ق.) (عا.) پیاپی، پشت سر هم.

یک زبان

(~. زَ) (ق مر.) متفق القول، یک - دل.

یک زخم

(~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت.

یک سان

(~.) (ص مر. ق مر.)
۱- همانند.
۲- برابر.
۳- مساوی.
۴- یک نواخت.

یک سر

(~. سَ) (ص مر. ق مر.)
۱- تمام، همگی.
۲- سراسر.
۳- فوری.
۴- مستقیم.

یک سره

(~. سَ ر) (ق مر.)
۱- سراسر، از ابتدا تا انتها.
۲- به کلی، تماماً.

یک سره

کردن (~. کَ دَ) (مص م.) تمام کردن، به اتمام رساندن.

یک طرفه

(~. طَ رَ ف) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- از یک جهت، که فقط رعایت یک طرف شده باشد بدون رعایت طرف دیگر.
۲- خیابانی که فقط از یک سوی آن می‌توان رفت.

یک لاقبا

(~. قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست.

یک لخت

(~. لَ) (ص مر.)
۱- یکپارچه، یکدست.
۲- آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند.

یک نواخت

(~. نَ) (ق مر.)
۱- یک سان.
۲- یک آوا.


دیدگاهتان را بنویسید