دیوان حافظ – حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند



  دیوان حافظ - ای فروغ ماه حسن‌، از روی رخشان شما
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کر

(کُ رُ) [ ع. ] (اِ.) پیمانه‌ای برای آب که در اصطلاح شرع هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد.

کر

(کُ رْ) [ فر. ] (اِ.) گروهی آوازه خوان که آواز دسته جمعی اجرا می‌کنند.

کر زمان

(کَ) (اِمر.) آسمان، عرش، سپهر.

کرا

(کِ) [ ع. کراء ] (اِ.) مزد، کرایه.

کرا کردن

(کِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)
۱- کرایه کردن.
۲- ارزیدن، اهمیت داشتن.

کراب

(کِ) [ ع. ] (مص ل.) بار بستن بر ستور.

کرات

(کَ رّ) [ ع. ] جِ کرت.
۱- حمله‌ها.
۲- دفعات.

کرات

(کُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کره.

کراخ

(کَ) (اِصت.) بانگ و فریاد ماکیان به هنگام تخم نهادن.

کراد

(کُ) (اِ.) جامه کهنه و پاره. کُراده و کُراره نیز گویند.

کرار

(کَ رّ) [ ع. ] (ص.) بسیار حمله کننده.

کراراً

(کِ رَ نْ) [ ازع. ] (ق.) مکرراً، به تکرار، به کرامت.

کراز

(کُ) [ ع. ] (اِ.) تنگ، کوزه آب.

کراسه

(کُ سَ یا کُ رّ سَ) [ ع. کراسه ] (اِ.) کتاب، دفتر. ج. کراریس. کراس.

کراسی

(کَ یّ) [ ع. ] (اِ.) جِ کرسی.

کراش

(کَ) (اِ.) پریشانی، آشفتگی. گراش و خراش و غراش نیز گویند.

کراشیدن

(کَ دَ) (مص ل.) تباه شدن کار، پریشان شدن.

کراشیده

(کَ دَ یا دِ) (ص مف.) آشفته و پریشان گردیده.

کرال

(کِ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی شنا که به پشت یا سینه روی آب می‌خوابند و دست‌ها را از بالای سر در آب فرو می‌برند.

کرام

(کِ) [ ع. ] (اِ.) جِ کریم ؛ بزرگوار، بلند - همتان.


دیدگاهتان را بنویسید