دیوان حافظ – حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند



  شاهنامه فردوسی - پادشاهى جمشيد هفت سد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کافه

(فِّ) [ ع. کافه ] (اِفا.)
۱- همه مردم.
۲- بازدارنده.

کافه

(فِ) [ فر. ] (اِ.) جایی که در آن قهوه، چای، شیرینی و امثال آن صرف کنند.

کافه تریا

(~. تِ) [ فر. ] (اِ.) مکانی عمومی که معمولاً در آن جا چای، قهوه، شیرینی و مانند آن‌ها می‌خورند، چایخانه (فره).

کافه رستوران

(~. رِ) [ فر. ] (اِمر.) محلی که در آن غذا، مشروب، چای و قهوه صرف کنند.

کافه گلاسه

(~. گِ س) [ فر. ] (اِ.) شیرقهوه‌ای که در آن بستنی ریخته و معمولاً هنگام خوردن آن را مخلوط می‌کنند.

کافور

[ سنس. ] (اِ.) ماده‌ای است خوشبو و سفیدرنگ.

کافور خوردن

(خُ دَ) [ سنس - فا. ] (مص ل.) کنایه از: زایل شدن نیروی جنسی.

کافورپوش

[ سنس - فا. ] (ص فا.) سفیدپوش.

کافی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- بس کننده، بی نیازکننده.
۲- دارای کمیت، کیفیت یا دامنه‌ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا.

کافی شاپ

[ انگ . ] (اِ.) = کافه تریا: مکانی عمومی که در آن جا قهوه، چای و شیرینی و مشروبات غیرالکلی صرف می‌کنند، قهوه سرا (فره).

کافی نت

(نِ) [ انگ . ] (اِ.) مکانی عمومی برای استفاده از خدمات اینترنت، ایمیل و مکالمه تلفنی با راه دور همراه با پذیرایی مختصر، نت سرا (فره).

کال

۱ - (ص.) میوه نارسیده، خام.
۲- (اِ.) گودال بزرگ، زمین شکافته.
۳- (ص.) کج، خمیده.
۴- (اِ.) جا، مقام، جایگاه.
۵- (ص.) ژولیده، درهم.

کالا

(اِ.) اسباب، متاع.

کالابرگ

(بَ) (اِ.) کوپن.

کالار

(اِ.)
۱- آبکند عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد.
۲- تخته سنگ پهن و نازک.

کالب

(لِ) (اِ.) نک کالار.

کالب

(~.) (اِ.) قالب.

کالباس

[ فر. ] (اِ.) مخلوطی از گوشت و چربی و حبوبات چرخ کرده و پخته شده که بیشتر به صورت سرد مصرف می‌شود.

کالبد

(بُ یا بَ) [ په. ] (اِ.)
۱- قالب هر چیز.
۲- تن و بدن آدمی.
۳- نمونه، سرمشق.

کالبدشناسی

(~. ش) (حامص.) علم مطالعه ساختمان اندام‌های جانوران و گیاهان، آناتومی.


دیدگاهتان را بنویسید