دیوان حافظ – حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند



  دیوان حافظ - دل من در هوای روی فرخ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیچش

(چِ) (اِمص.)
۱- پیچیدگی، کجی.
۲- گره خوردن.
۳- از درد به خود پیچیدن.

پیچه

(چِ) (اِ.)
۱- نوعی روبند بافته شده از موی یال و دم اسب به رنگ سیاه که زنان بر چهره می‌زنند، نقاب، حجاب.
۲- گیس عاریه.
۳- سایبان بالای در.

پیچک

(چَ) (اِ.)
۱- گیاهی است رونده با برگ‌های ریز دندانه دار و گل‌هایی به رنگ سفید، آبی و بنفش که دور درختان یا گیاهان دیگر می‌پیچند و بالا می‌روند.
۲- هر چیز پیچیده شده و گلوله شده مانند گلوله نخ و ابریشم ...

پیچی ئیل

[ تر. ] (اِمر.) سال میمون، به حساب منجمان ترکستان نهمین سال از دوره اثناعشری.

پیچیدن

(دَ) (مص م.)
۱- حلقه زدن.
۲- درنوردیدن.
۳- در هم کردن.

پیچیده

(دِ) (ص مف.)
۱- تابیده.
۲- درنوشته.
۳- نامفهوم، دیریاب.
۴- دشوار، بغرنج.

پیژاما

[ انگ. ] (اِ.) نک پی جامه.

پیک

(پَ یا پِ) (اِ.) قاصد، نامه بر.

پیک

[ فر. ] (اِ.) ورق بازی که بر آن صورتی چون سر نیزه‌است و به همین مناسبت آن را بدین نام خوانند.

پیک نیک

[ انگ. ] (اِ.) گردش و تفریح دسته - جمعی در بیرون شهر.

پیکادور

(دُ) [ فر. ] (اِ.) سوارکاری که در تاخت حیوانی مهاجم مانند گاو و جز آن را به نیزه زند.

پیکار

(پَ یا پِ) (اِ.)
۱- جنگ، نبرد.
۲- ستیزه، بدخویی.

پیکارگاه

(~.) (اِمر.) میدان جنگ، رزمگاه.

پیکارگر

(پِ. گَ) (ص فا.) مبارز، جنگی.

پیکان

(پِ) (اِ.) آهن نوک تیز سر تیر و نیزه.

پیکانی

(~.) (ص نسب.) نوعی از لعل به شکل پیکان.

پیکر

(پِ کَ) (اِ.)
۱- کالبد، جسم.
۲- صورت، تصویر.
۳- شکل، ریخت.
۴- رقم.
۵- نقش و نگاری که برای آرایش و زینت باشد.

پیکرتراش

(~. تَ) (ص فا.) مجسمه ساز.

پیکرنگار

(پِ کَ. نِ) (ص فا.)نقاش، صورت - ساز.

پیکره

(پِ کَ رِ) (اِ.)
۱- تصویر، نقش.
۲- مجسمه، تندیس.


دیدگاهتان را بنویسید