دیوان حافظ – حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند



  دیوان حافظ - اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استعلاج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) درمان بیماری طلبیدن.
۲- (اِمص.) چاره جویی.

استعلام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) آگاهی خواستن، پرسش کردن.

استعمار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) آبادانی خواستن.
۲- (اِمص.) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان.

استعمال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به کار بردن، کار کردن.
۲- گماشتن، به کار واداشتن.

استغاثت

(اِ تِ ثَ) [ ع. استغاثه ] (مص م.) نک استغاثه.

استغاثه

(اِ تِ ثِ) [ ع. استغاثه ]
۱- (مص م.) دادخواهی کردن، یاری طلبیدن.
۲- (اِمص.) دادخواهی.
۳- زاری، تضرع.

استغراب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) غریب شمردن، عجیب دانستن چیزی را، به شگفت آمدن از امری.

استغراق

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) همه را فرا - گرفتن.
۲- (مص ل.) غرق شدن.
۳- سخت سرگرم کاری شدن.

استغفار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بخشش و آمرزش خواستن.
۲- توبه کردن.

استغفرالله

(اِ تَ فِ رُ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.)
۱- برای طلب آمرزش به کار می‌رود.
۲- برای نفی و انکار به کار می‌رود.
۳- برای بیان خشم به کار می‌رود.

استغلاظ

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) غلیظ داشتن.
۲- (مص ل.) غلیظ شدن.

استغلال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) طلب غله کردن، غله گرفتن.

استغناء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بی نیازی خواستن.
۲- توانگر شدن، مالدار شدن.
۳- (اِمص.) بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی).
۴- وابستگی نداشتن، بی قید بودن.
۵- گذشتن، صرفنظر کردن.

استفادت

(اِ تِ دَ) [ ع. استفاده ] (مص م.) نک استفاده.

استفاده

(اِ تِ دِ) [ ع. استفاده ] (مص م.) سود بردن، فایده خواستن.

استفاضت

(اِ تِ ضَ) [ ع. استفاضه ] (مص م.) نک استفاضه.

استفاضه

(اِ تِ ض ِ) [ ع. استفاضه ] (مص م.)
۱- طلب فیض کردن.
۲- عطا خواستن.
۳- فاش و م نتشر شدن خبر.

استفتاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) فتوی خواستن.

استفتاح

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نصرت خواستن.
۲- گشایش طلبیدن.
۳- یاری خواستن.

استفراد

(اِ تِ)
۱- (مص ل.) تنها شدن به چیزی، تنها رفتن پی کاری.
۲- تنها کردن کاری را.
۳- تنهائی خواستن، خواستار تنهائی بودن.
۴- (مص م.) کسی را از میان گروه به تنهایی برگزیدن.


دیدگاهتان را بنویسید