دیوان حافظ – حال دل با تو گفتنم، هوس است

حال دل با تو گفتنم، هوس است

حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است

طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است





  دیوان حافظ - دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ایفاء

[ ع. ] (مص م.)
۱- وفا کردن.
۲- حق کسی را تمام دادن.

ایفاد

[ ع. ] (مص م.) فرستادن، روانه کردن، ایفاد مراسله.

ایقاد

[ ع. ] (مص م.) برافروختن، آتش افروختن.

ایقاد

[ ع. ] (مص م.) فرستادن، روانه کردن.

ایقاظ

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ یَقِظ ؛ بیداران، هوشیاران.

ایقاظ

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بیدار کردن.
۲- آگاه کردن.

ایقاع

[ ع. ] (مص م.)
۱- افکندن، درانداختن.
۲- یورش بردن، تاختن.
۳- گرفتار کردن کسی.
۴- هم آهنگ ساختن آوازها. ج. ایقاعات.

ایقان

[ ع. ]
۱- (مص ل.) بی گمان شدن، باور کردن.
۲- (اِمص.) باور، یقین.

ایل

[ تر - مغ. ] (اِ. ص.)۱ - دوست، یار، همراه.
۲- رام، مطیع.
۳- طایفه، قبیله. ج. ایلات.

ایلاء

[ ع. ] (مص م.)۱ - بر عهده کسی قرار دادن.
۲- وصیت کردن.

ایلاج

[ ع. ] (مص م.) در آوردن، داخل کردن.

ایلاد

[ ع. ] (مص م.) زایاندن، زایانیدن.

ایلاف

[ ع. ]
۱- (مص م.) دوست کردن، به هم پیوست دادن.
۲- (مص ل.) دوستی نمودن.

ایلاق

( اَ ) [ تر. ] (اِ.) ییلاق.

ایلام

[ ع. ] (مص م.) به درد آوردن، دردمند کردن.

ایلام

[ ع. ] (مص م.) به درد آوردن، به رنج افکندن.

ایلجار

[ تر. ] (اِ.) = الجار: گردهمایی رعایا برای انجام کاری.

ایلخان

[ تر - مغ. ] (اِمر.)
۱- رییس ایل، خان قبیله.
۲- عنوان سلاطین مغول ایران.

ایلخی

[ تر. ] (اِمر.) رمه اسب.

ایلغار

[ تر. ] (اِمر.) هجوم، یورش.


دیدگاهتان را بنویسید