دیوان حافظ – حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست

از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست

مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست

دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست

دردمندیّ‌ِ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهرا حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست

نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

  شاهنامه فردوسی - رزم رستم با تورانيان‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

برخ

(بَ) (اِ.) پاره، بهره.

برخاستن

(بَ تَ) (مص ل.)
۱- ایستادن.
۲- بیدار شدن.
۳- طلوع کردن.
۴- از میان رفتن.

برخاستن از چیزی

(~. اَ) (مص ل.) صرفنظر کردن از آن چیز.

برخاسته

(بَ تِ) (ص مف.) ایستاده، برپا.

برخفچ

(بَ خَ) (اِ.) کابوس، بختک.

برخه

(بَ خِ) (اِ.)
۱- پاره‌ای از هر چیز.
۲- عدد کسری.

برخوابه

(بَ خا بِ یا بَ) (اِمر.)
۱- توشک، تشک.
۲- همخوابه، هم بستر.

برخور

(بَ خُ) (ص فا.)
۱- بهره مند.
۲- شریک، انباز.

برخورد

(بَ خُ) (مص مر. اِمص.)
۱- به هم رسانیدن دو چیز، تصادم.
۲- به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات.

برخوردار

(بَ خُ) (ص فا.) بهره مند، کامیاب.

برخورداری

(~.) (حامص.) بهره مندی، کامیابی.

برخچ

(بَ رَ) (ص.) (اِ.)
۱- زشت، نازیبا.
۲- زبون، سست.

برخی

(بَ) (اِ.) بعضی، اندکی.

برخی

(~.) (ص.) فدا، فدایی، قربان.

برد

(~.) [ ع. ] (اِ.) نوعی پارچه کتانی راه راه، که یمانی آن معروف است.

برد

(بُ) (مص مر.)
۱- عمل بردن (در بازی) مق باخت.
۲- سود، نفع.

برد

(بَ) [ ع. ] (اِ.) سرما.

برد عجوز

(بَ دِ عَ) [ ع. ] (ص.) سرمای پیره - زن، هفت روز آخر زمستان.

بردابرد

(بَ بَ)
۱- (اِمر.) آشوب، غوغا.
۲- (شب جم.) دور شو!

بردابرد زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) دور شوید دور شوید گفتن.


دیدگاهتان را بنویسید