دیوان حافظ – حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست

از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست

مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست

دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست

دردمندیّ‌ِ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهرا حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست

نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

  دیوان حافظ - حال دل با تو گفتنم، هوس است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر جهان زیر و زبر گردد، نمی‌جنبد ز جا
هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استحاله

(اِ تِ لِ) [ ع. استحاله ]
۱- (مص ل.) دگر گشتن، دگرگون شدن.۲ - (اِمص.) دگرگونی.

استحباب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- خوب و نیکو شمردن.
۲- مستحب دانستن.

استحثاث

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م)
۱- استخراج.
۲- برانگیختن.
۳- جمع آوری کردن.

استحداث

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- تازه پیدا کردن.
۲- نوآوردن. ج. استحداثات.

استحسان

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نیکو شمردن.
۲- پسندیدن، نیکو جلوه دادن.

استحضار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) به حضور خواستن.
۲- یادآوری کردن.
۳- یاد آوردن.
۴- (اِمص.) آگاهی.

استحفاظ

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نگهبانی خواستن.
۲- نگهداری کردن.
۳- یاد گرفتن.
۴- (اِمص.) نگهبانی، حفظ.

استحقار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خوار شمردن.
۲- (اِمص.) خواری. ج. استحقارات.

استحقاق

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)شایسته بودن.
۲- (اِمص.) شایستگی، لیاقت. ج. استحقاقات.

استحلاء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)۱ - شیرین شمردن.
۲- شیرین داشتن.

استحلاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)سوگند خواستن، قسم دادن.

استحلال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)حلالی طلبیدن.

استحمام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) به حمام رفتن.

استحواذ

(اِ تِ حْ) [ ع. ] (مص ل.) غلبه کردن، چیره شدن.

استحکام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)محکم شدن، استوار شدن.
۲- (اِمص.) استواری. ج. استحکامات.

استحیاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) شرم داشتن، شرم کردن.

استحیاء

(~.) [ ع. ] (مص م.) زنده نگه داشتن.

استخاره

(اِ تِ رِ) [ ع. استخاره ]
۱- (مص م.) طلب خیر کردن.
۲- (مص ل.) برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن.
۳- فال نیک زدن، ج. استخارات.

استخبار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) آگاهی جستن، ج. استخبارات.

استخدام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) به خدمت گرفتن، به کار گماشتن.


دیدگاهتان را بنویسید