دیوان حافظ – بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد

ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد
که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد

مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل
بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی
کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز
نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد

به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار
که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد





  دیوان حافظ - آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جواب آن غزل مولوی است این صائب
ز عمر یکشبه کم گیر و زنده‌دار، مخسب
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پلنگینه

(پَ لَ نِ) (ص نسب.)
۱- جامه‌ای که از پوست پلنگ سازند.
۲- نوعی جامه که در قدیم از پوست پلنگ می‌ساختند.

پله

(پَ لِ یا لَ) (اِ.) = فله: شیر حیوان نوزاییده ؛ فله، آغوز، زهک.

پله

(پِ لِّ) (اِ.)
۱- هر مرتبه و پایه از نردبان.
۲- هر یک از مجموع پایه‌هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند ج. پلکان. ؛ ~ برقی ...

پله

(پَ) (اِ.) پول، وجه.

پله

(~.) (اِ.)
۱- مایه کم، سرمایه اندک.
۲- موی اطراف سر.
۳- کفه ترازو.
۴- درختی است.

پلو

(پُ لُ) (اِ.) خوراک ایرانی که از برنج پخته با کره یا روغن فراهم می‌شود و معمولاً با نوعی خورشت همراه است.

پلواس

(پَ) (اِ.) فریب دادن به چاپلوسی.

پلوان

(پُ) (اِ.) = پلون:
۱- بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند و مزارعان بر بالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و آب در زمین بایستد؛ بلندی گرداگرد زمین کاشته، پلون، مرز.
۲- ...

پلوتن

(پُ لُ تُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- نهمین سیاره از منظومه شمسی.۲ - خدای عالم مردگان و دوزخ در اساطیر یونان.

پلوخوری

(پُ لُ. خُ)(اِمص.)مهمانی، ضیافت.

پلورالیسم

(پُ) [ انگ. ] (اِ.) کثرت باوری، نظریه‌ای که به لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آن‌ها باور دارد.

پلوس

(پُ) (اِ.) = پلواس: فریب دادن، چرب زبانی.

پلوک

(پَ وَ) (اِ.)
۱- تکیه گاه چوبین کنار بام، محجر.
۲- پتک و چکش آهنگران، مطراق.

پلچی

(پُ) (اِ.) = پلژی: خرمهره، خرز.

پلک

(پِ لْ یا پَ لَ) (اِ.) پوست گرداگرد چشم که چشم را می‌پوشاند.

پلکان

(پِ لِّ) (اِ.) جِ پله ؛ ساختاری به شکل ردیف یا مجموعه‌ای از پله‌های پشت سر هم میان دو یا چند سطح برای امکان رفت و آمد از یکی به دیگری.

پلکن

(پُ لُ کَ) (اِ.) = پلکه: طعنه، سرزنش.

پلکیدن

(پِ لِ دَ) (مص ل.)
۱- به آهستگی راه رفتن.
۲- رفت و آمد کردن.
۳- ول گشتن.

پلی استر

(پُ اِ تِ) [ فر. ] (اِ.) = پلیستر. پولیستر: نوعی پلیمر که در ساختن بطری‌های پلاستیکی، الیاف مصنوعی، بدنه عایق‌ها و نوار مغناطیسی ضبط صوت به کار می‌رود.

پلی تکنیک

(پُ تِ) [ فر. ] (اِ.) مؤسسه آموزش عالی معمولاً شامل چند دانشکده فنی و صنعتی.


دیدگاهتان را بنویسید