دیوان حافظ – بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد

ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد
که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد

مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل
بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی
کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز
نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد

به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار
که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد





  دیوان حافظ - دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پرژک

(پَ ژَ) (مص ل.) گریستن، گریه کردن.

پرک

(پَ رَ) (اِمصغ.)
۱- پر کوچک.
۲- چیزی مانند تاج.
۳- پلک.

پرک

(~.) (اِ.) ستاره سهیل.

پرک

(پِ) (اِ.)
۱- بوی پیه گندیده.
۲- بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن.

پرکار

(پُ) (ص مر.) فعال، پرتلاش.

پرکاس

(پَ) (اِ.)
۱- تلاش کردن و درهم آویختن.
۲- طلوع آفتاب.

پرکاش

(پَ) (اِ.) خاک اره، بُراده.

پرکاوش

(پَ وِ) (اِ.) پیرایش درخت، بریدن شاخه‌های زیادی درخت.

پرکر

(پَ کَ) (اِمص.) منتظر بودن، چشم به راه داشتن.

پرکم

(پَ کَ) (ص.)بی کار و ناچیز و از کار - افتاده.

پرکنده

(پَ. کَ دِ) (ص.)
۱- درمانده و عاجز.
۲- متفرق، پراکنده.

پرگار

(پَ) (اِ.)
۱- ابزاری برای کشیدن اشکال هندسی.
۲- فلک.
۳- بخت و اقبال.

پرگاله

(پَ لَ) (اِ.)
۱- وصله، پینه.
۲- پاره‌ای از هر چیز.

پرگر

(پَ گَ) (اِ.) طوق، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می‌کرده‌اند و گاه بر گردن اسب می‌انداختند.

پرگرام

(پُ رُ) [ فر. ] (اِ.) برنامه.

پرگران کردن

(پَ. گِ. کَ دَ) (مص ل.) کنایه از: فرود آمدن.

پرگست

(پَ گَ) (ق.)=پرگس: هرگز، مبادا، دور باد.

پرگستردن

(پَ. گُ تَ دَ) (مص ل.)
۱- بال گشودن، پرگشادن.
۲- فروتنی کردن.

پرگنه

(پَ گَ نَ یا نِ) (اِ.) زمینی را گویند که از آن مال و خراج بستانند.

پرگوک

(پَ) (اِ.) عمارت عالی.


دیدگاهتان را بنویسید