دیوان حافظ – بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد

ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد
که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد

مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل
بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی
کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز
نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد

به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار
که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد





  شاهنامه فردوسی - راى زدن رودابه با كنيزكان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پارسی زبان

(زَ) (ص مر.)
۱- آن که به پارسی سخن گوید.
۲- فصیح، بلیغ.

پارشمن

(رْ شُ مَ) (اِ.) پوست حیوانی، مخصوصاً پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند؛ پوست آهو.

پارلمان

(لُ) [ فر. ] (اِ.) مجلس نمایندگان که وظیفه قانون گذاری را در کشور به عهده دارد.

پارلمان تاریسم

(~.) [ فر. ] (اِ.)۱ - نظام سیاسی که در آن یک یا چند مجلس وجود دارد. مانند انگلستان که دارای مجلس اعیان (لردها) و مجلس عوام است.
۲- اعتقاد به داشتن مجالس قانون گذاری.

پارناسیسم

[ فر. ] (اِ.) نام مکتبی در ادبیات اروپا که توسط گروهی از شاعران قرن ۱۹ میلادی فرانسه به وجود آمد. پیروان این مکتب در مقابل «شعرای رومانتیک» طرفدار «هنر به خاطر هنر» بودند.

پارنج

(رَ) (اِمر.) پای مزد، حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند.

پارنجن

(رَ جَ) (اِمر.) نک پاآورنجن.

پاره

(رِ) [ په. ] ( اِ.)
۱- رشوه.
۲- ارمغان.
۳- نوعی حلوا.
۴- پیشکش، هدیه.
۵- بهر، بخش.
۶- قطعه، تکه.
۷- پینه، وصله.
۸- دارای پارگی، شکافته.
۹- نادوشیزه.
۱۰ - گرز آهنین.
۱۱ - پول، مسکوک.
۱۲ - کود.
۱۳ - باج، خراج. ؛ ~ی ...

پاره خوار

(~. خا) (ص فا.) آن که رشوه گیرد.

پاره دوختن

(~. تَ) (مص م.) وصله زدن، پینه کردن.

پاره دوز

(~.) (ص فا.)
۱- پینه دوز.
۲- تن - پرست.

پاره پاره

(~. ~.) (ص مر.)
۱- از همه جا دریده، قطعه قطعه، تکه تکه.
۲- (ق.) اندک اندک، رفته رفته، کم کم.

پاره پاره کردن

(~. ~. کَ دَ) (مص م.)
۱- از همه جا دریدن، پارچه پارچه کردن.
۲- به قطعات جدا تقسیم کردن، بخش بخش کردن.

پارو

( اِ.) = پاروب:
۱- آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می‌روبند.
۲- ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور).

پارو

(رُ) (ص.) (عا.) پیر زال، زن پیر.

پارو کردن

(کَ دَ)(مص م.) روبیدن، پاک کردن.

پارچ

( اِ.) ظرف آبخوری سرگشاد.

پارچه

(چِ) (اِمصغ.)
۱- پاره، تکه.
۲- هر چیز بافته شده.

پارچه پارچه

(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت.

پارک

[ انگ. ] ( اِ.) توقف اتومبیل‌ها و دیگر وسایل نقلیه.


دیدگاهتان را بنویسید