دیوان حافظ – بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد

ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس بُرد
که خاکِ میکدهٔ عشق را زیارت کرد

مُقامِ اصلیِ ما گوشهٔ خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل
بیا که سود کسی بُرد، کاین تجارت کرد

نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابی
کسی کُنَد که به خونِ جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جَمّاشِ شیخِ شهر امروز
نظر به دُردکشان از سرِ حقارت کرد

به رویِ یار نظر کن ز دیده مِنّت دار
که کاردیده، نظر از سرِ بِصارت کرد

حدیثِ عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعتِ بسیار در عبارت کرد





  دیوان حافظ -  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وقیح

(وَ) [ ع. ] (ص.) بی شرم و حیا.

وقیعت

(وَ عَ) [ ع. وقیعه ] (اِ.)
۱- آسیب جنگ، کارزار. ج. وقایع.
۲- غیبت، بدگویی.

ول

(وِ) (ص.) (عا.) بی بند و بار، بی کار.

ول خرج

(وِ. خَ) [ فا - ع. ] (ص مر.) (عا.) آن که پول خود را بیهوده خرج کند، مسرف.

ول دادن

(وِ. دَ) (مص م.)
۱- رها کردن، آزاد کردن.
۲- آزاد کردن کسی از زندان.

ول شدن

(وِ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- رها شدن.
۲- افتادن چیزی از دست.
۳- سقوط کس یا چیزی.

ول چر

(وِ چَ) (ص فا.) (عا.) = ول چرنده: شخص بی باعث و بانی و افسار سرخود.

ولا

(وَ) [ ع. ولاء ] (اِ.)
۱- محبت، دوستی.
۲- قرابت، خویشی.

ولا

(وَ) (اِمر.) (عا.) = هول و ولا: هول، دلهره، اضطراب.

ولاء

(وِ) [ ع. ] (ق.)
۱- پی در پی.
۲- ترتیب، منوال.

ولات

(وُ) [ ع. ولاه ] (اِ.) جِ. والی.

ولاد

(وِ) [ ع. ] (اِمص.) زاییدن، ولادت.

ولادت

(وِ دَ) [ ع. ولاده ] (اِ.)
۱- زایش، زاییدگی.
۲- زمان به دنیا آمدن.

ولاده

(وِ دِ یا دَ) (اِ.) قطعه‌ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه.

ولانه

(وِ یا وَ نِ) (اِ.) والانه ؛ ریش، جراحت.

ولایات

(وَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ولایت.

ولایت

(وِ یَ) [ ع. ولایه ]
۱- (اِمص.) فرمانروایی، پادشاهی.
۲- (مص ل.) حکومت کردن، تسلط داشتن.

ولایت

(وَ یَ) [ ع. ولایه ] (اِ.)۱ - بخش‌هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن‌ها فرمانروایی کند.
۲- شهرستان. ج. ولایات.

ولت

(وُ لْ) [ انگ - فر. ] (اِ.) واحد نیروی محرکه برقی و اختلاف پتانسیل.

ولتاژ

(وُ) [ فر. ] (اِ.) اختلاف انرژی پتانسیل مربوط به واحد بار الکتریکی در فاصله بین دو نقطه از مدار جریان یا دو سر باطری، اختلاف پناسیل. (فره).


دیدگاهتان را بنویسید