دیوان حافظ – به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست

بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
ز فیضِ جامِ مِی اَسرار خانقَه دانست

هر آن که رازِ دو عالم ز خطِ ساغَر خواند
رُموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ ره دانست

ورایِ طاعتِ دیوانگان ز ما مَطَلَب
که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گُنَه دانست

دلم ز نرگسِ ساقی اَمان نخواست به جان
چرا که شیوهٔ آن تُرکِ دل سیه دانست

ز جورِ کوکبِ طالع ،سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست

حدیثِ حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جایِ محتسب و شِحنه، پادشَه دانست

بلندمرتبه شاهی که نُه رِواقِ سِپِهر
نمونه‌ای ز خَمِ طاقِ بارگَه دانست




  شاهنامه فردوسی - كشته يافتن ويسه پسر خود را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اخراجات

( اِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اخراج.
۱- مخارج.
۲- مالیات.

اخرب

(اَ رَ) [ ع. ] (ص.) در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل ...

اخرس

(اَ رَ) [ ع. ] (ص.) گنگ، لال.

اخرم

(اَ رَ) [ ع. ] (ص.)۱ - آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند.
۲- شعری که در وزن آن «خرم» واقع شده باشد یعنی «فعولن» را «عولن» و به واژه اخرم اضافه شود. «مفاعلتن» را «فاعلتن» گویند.

اخروی

(اُ رَ) [ ع. ] (ص نسب.) آن جهانی ؛منسوب به آخرت.

اخری

(اُ را) [ ع. ] (ص.)
۱- دیگر، پسین.
۲- آخرت، جهان دیگر.

اخس

(اَ خَ سُ) [ ع. ] (ص تف.) خسیس تر، زبون تر، فرومایه تر، خوارتر.

اخسمه

(اَ سُ مِ) آخسمه، آبجو.

اخشاب

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خشب.
۱- چوب‌ها.
۲- چوب‌های خوشبو.

اخشم

(اَ شَ) [ ع. ] (ص.) گنده بینی، آن که بوی بد و خوب را درنمی یابد.

اخص

(اَ خَ صّ) [ ع. ] (ص تف.)خاص تر، گزیده تر.

اخصاء

( اِ) [ ع. ] (مص م.) اخته کردن.

اخضر

(اَ ضَ) [ ع. ] (ص.)
۱- سبز.
۲- کبود، آبی.

اخضرار

(اِ ض ِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- سبز شدن، به رنگ سبز درآمدن.
۲- سبز شدن کشت.

اخطاء

(اَ) [ ع - فا. ]
۱- (مص ل.) خطا کردن، اشتباه کردن.
۲- (مص م.) منسوب به خطا کردن، خطا گرفتن بر کسی.

اخطار

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خطر؛ بلاها، سختی‌ها.

اخطار

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) در خطر افکندن.
۲- ابلاغ و اعلام کردن.
۳- (اِ.) آگهی، اعلام.

اخطاریه

(اِ رِ یِّ) [ ع. ] (اِمر.) نامه‌ای که از طرف دادگاه برای شخص یا اشخاصی فرستاده می‌شود، و در آن مطلب مورد نظر را برای شخص یادآور می‌شوند.

اخفاء

( اِ) [ ع. ] (مص م.) پنهان کردن، نهان داشتن.

اخفاف

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خُف.
۱- کف پای شتر.
۲- سم شترمرغ.
۳- کفش.


دیدگاهتان را بنویسید