دیوان حافظ – به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست

بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
ز فیضِ جامِ مِی اَسرار خانقَه دانست

هر آن که رازِ دو عالم ز خطِ ساغَر خواند
رُموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ ره دانست

ورایِ طاعتِ دیوانگان ز ما مَطَلَب
که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گُنَه دانست

دلم ز نرگسِ ساقی اَمان نخواست به جان
چرا که شیوهٔ آن تُرکِ دل سیه دانست

ز جورِ کوکبِ طالع ،سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست

حدیثِ حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جایِ محتسب و شِحنه، پادشَه دانست

بلندمرتبه شاهی که نُه رِواقِ سِپِهر
نمونه‌ای ز خَمِ طاقِ بارگَه دانست




  شاهنامه فردوسی - تاختن سهراب بر سپاه كاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اریغارون

(اِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی از تیره مرکبان که جزو گیاهان علفی نواحی معتدل اروپا و آمریکا می‌باشد. در حدود ۷۰ گونه از این گیاه شناخته شده که همگی آن‌ها دارای گل‌هایی مجتمع به شکل خوشه در انتهای ساقه ...

اریکه

(اَ کِ) [ ع. ] (اِ.) تخت، سریر.

اریگاتور

(اِ تُ) [ فر. ] (اِ.) ظرف فلزی یا لعابی با لوله لاستیکی برای تنقیه یا شستشوی مجرای ادرار.

از

( اَ) [ په. ] (حراض.)۱ - علامت مفعول غیر - صریح یا باواسطه.
۲- علامت ابتدا و آغاز.
۳- در، اندر.
۴- برای، بهر، به سبب.
۵- نسبت به، در مقایسه با.
۶- به دلیل، به علت.
۷- در، اندر.
۸- از سویی، ...

از

دیده و دندان (اَ. دِ. وَ. دَ)(ق.) با کمال میل و رغبت.

از

( اِ ) (اِ.)(عا.) گریه، زاری. معمولاً با ترکیب اِز و جِز می‌آید.

از

پای درآوردن (~. دَ. وَ دَ) (مص م.)
۱- شکست دادن، از بین بردن.
۲- بی نهایت خسته کردن.

از آب درآمدن

(اَ. دَ. مَ دَ) (مص ل.) نتیجه دادن، مشخص شدن نتیجه نهایی کار یا عملی.

از بر

(اَ. بَ رِ) (ق.) بالای، برفرازِ.

از بر

(اَ. بَ) (اِ.)
۱- از حفظ، از حافظه.
۲- به یاد سپرده شده.

از بن دندان

(~. بُ نِ دَ) (ق.) به رضا و رغبت.

از بن گوش

(~. بُ نِ) (ص.)نهایت کمال اطاعت، فرمانبرداری.

از جا در رفتن

(اَ. دَ. رَ تَ)(مص ل.) خشمگین شدن، عصبانی شدن.

از جا شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) متغیر گشتن، خشمگین شدن.

از جان گذشته

(~. گُ ذَ تِ) (ص مر.) آن که برای مردن و کشته شدن آماده‌است.

از خشت افتادن

(اَ. خِ. اُ دَ) (مص ل.) متولد شدن، به دنیا آمدن.

از خود خالی شدن

(~. خُ. شُ دَ) (مص ل.) قالب تهی کردن، بی هوش شدن.

از خود راضی

(~. خُ) (ص مر.) خودخواه، خودپسند، پرافاده.

از دست رفتن

(اَ. دَ. رَ) (مص ل.)
۱- مردن، هلاک شدن.
۲- بی اختیار شدن.

از سر

(اَ سَ)
۱- (اِمر.) از آغاز، از ابتدا، از اول.
۲- (ق.) از نو، مجدداً باز هم، دوباره.


دیدگاهتان را بنویسید