دیوان حافظ – بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل‌سِتانی داد

شکسته‌وار به درگاهت آمدم، که طبیب
به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحت‌گو
شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد






  دیوان حافظ - روشنی طلعت تو ماه ندارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آدر

(دَ) (اِ.) آذر، آتش.

آدر

(دِ) (اِ.) نیشتر فصاد، نیشتر رگزن.

آدرس

(رِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- نشانی خانه، اداره و مانند آن، نشانی (فره).
۲- عنوان و نام کس یا جایی بر پشت پاکت و مانند آن.

آدرم

(رَ) (اِ.)۱ - نمد زین اسب و مانند آن.
۲- درفشی که با آن نمدزین را دوزند.
۳- سلاح مانند خنجر و شمشیر.

آدرمه

(رَ مِ) (اِ.) نک آدرم.

آدرنگ

(دَ رَ) (اِ.)
۱- رنج، اندوه.
۲- آفت، مصیبت.

آدم

(دَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - نخستین انسان.
۲- (عا.) نوکر. ؛ ~ خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن.

آدم آهنی

(~. هَ) (اِ.)
۱- موجودی تخیلی با ظاهری شبیه انسان و ساخته شده از فلز و مدارهای الکترونیکی که در فیلم‌های سینمایی بسیاری از کارهای انسان را انجام می‌دهد.
۲- مجازاً به کسی که از خود اختیاری ندارد و طبق گفته دیگران ...

آدم برفی

(~. بَ) (اِ.)
۱- مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می‌شود.
۲- آدم خیالی که گمان می‌کنند در کوه‌های هیمالیا زندگی می‌کند.

آدم حسابی

(~. حِ) [ ع - فا. ] (ص.)
۱- فهمیده، قابل اعتماد.
۲- دارای اصالت.

آدم دو قازی

(~ِ دُ) (اِمر.) آدم بی سر و پا و بی ارزش.

آدم شناس

(~. ش ِ) ~ص فا.) آن که اخلاق مردم را از قیافه و طرز رفتار و گفتار آنان درک کند.

آدم فروشی

(~. فُ) (حامص.)
۱- عمل آدم فروش اعم از سپردن و فروختن آدم‌ها به دست دیگران جهت منافع یا درآمد.
۲- کنایه از جاسوسی کردن.

آدم قحطی

(~. قَ) (اِ.) کنایه از: کمیابی آدم‌های شایسته و کارآمد.

آدم کش

(دَ. کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.)کشنده آدم، قاتل انسان.

آدمک

(دَ مَ) (اِمصغ.)
۱- آدم کوچک.
۲- مترسک.

آدمی سیرت

(~. رَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)نیکو - رفتار، نیکوخصال.

آدمیت

(دَ یَّ) (مص جع.)
۱- انسان بودن.
۲- به فضایل انسانی آراسته بودن.

آدمیرال

[ انگ. ] (اِ.) امیرالبحر، دریاسالار.

آدمیزاد

(دَ) (ص مر.) = آدمیزاده: انسان، بشر. ؛ ~ شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست.


دیدگاهتان را بنویسید