دیوان حافظ – بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد

غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب
بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد

ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد

چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل
که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد

خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس
که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد

به فِتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن
که آفت‌هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد

ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌اش بِنْشان که خوش آبی روان دارد

ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری
که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد

چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد








  شاهنامه فردوسی - پاسخ نامه سام از منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جان غربت زده را زود به پابوس وطن
می‌رساند نفس برق سواری که مراست
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیرار

(ق.) سال پیش از پارسال.

پیراستن

(تَ) (مص ل.)
۱- کم کردن و کاستن برای زیبا ساختن.
۲- آرایش کردن.
۳- صیقل دادن.

پیراسته

(تِ) [ په. ] (ص مف.) زیبا شده، خوش نما شده.

پیراشکی

(اِ.)
۱- نوعی خوراک به صورت خمیر نان که در آن گوشت، مربا یا سبزی گذارند.
۲- نوعی نان روغنی.

پیرامن

(مَ) (اِ.) نک پیرامون.

پیرامون

[ په. ] (اِ.)۱ - گرداگرد، حوالی.
۲- محیط.

پیرانه

(نِ) (ص ق.) مانند پیر.

پیرانه سر

(~. سَ) (ق مر.) هنگام پیری، در عهد پیری.

پیراهن

(هَ) [ په. ] (اِ.) تن پوش، لباس. ؛ ~عثمان کردن بهانه کردن، دستاویز قرار دادن. ؛~ بیشتر پاره کردن کنایه از: سن و تجربه بیشتر داشتن.

پیراهن خواب

(~. خا) (اِمر.) پیراهن گشاد و راحت برای هنگام خواب.

پیراپزشکی

(پِ زِ) (اِ.) هر یک از فنون و حرفه‌های مربوط به حفظ یا بازگرداندن سلامتی که معمولاً باید زیر نظر یا مشورت پزشک انجام گیرد مانند: فیزیوتراپی، گفتاردرمانی، کاردرمانی، پرتونگاری.

پیرایش

(یِ) (اِمص.)
۱- با کم کردن و کوتاه نمودن چیزی را زیبا ساختن.
۲- زینت کردن.

پیرایشگر

(یِ گَ) (ص.)
۱- سلمانی.
۲- دباغ.

پیراینده

(یَ دِ) (ص فا.)
۱- پیرایش دهنده.
۲- زینت دهنده.

پیرایه

(یِ) (اِ.) زیور، زینت.

پیرزا

(ص مف.)
۱- آن که از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف می‌باشد.
۲- کسی که با موی سفید و به هیئت پیران ترنجیده پوست و زشت به دنیا آید.

پیرند

(پِ رَ) (ص.) ضعیف، ناتوان.

پیرهن چاک

(هَ) (ص مر.) کنایه از: عاشق بی پروا.

پیرو

(پَ یا پِ رُ یا رَ) (ص فا.) پس رو، دنبال رو.

پیرو

(اِمصغ.) پیر کوچک اندام.


دیدگاهتان را بنویسید