دیوان حافظ – ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاک‌دانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی هم‌نشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کآیینهٔ خدای‌نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ، سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت







  دیوان حافظ - زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اخوان المسلمین

(اِ خْ نُ لْ مُ سْ لِ) [ ع. ] (اِمر.) نام جمعیتی که توسط حسن البنا در سال ۱۹۲۸ در مصر بوجود آمد و هدف آن احیای شعائر دین و ایجاد وحدت اسلامی بود. این جنبش در سال ...

اخوانیات

(اِ یّ) [ ع. ] (ص نسب.) جِ اخوانیه ؛ نامه‌های دوستانه.

اخوت

(اُ خُ وَّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برادر شدن، دوست شدن.
۲- (اِمص.) برادری.

اخوی

(اَ خَ) [ ازع. ] (اِ.) برادر.

اخوین

(اَ خَ وَ) [ ع. ] (اِ.) تثنیه اَخ، دو برادر.

اخچه

(اَ چِ) [ تر. ] (اِ.) = اقچه. آقچه:
۱- ریزه زر.
۲- سکه زر و مهر درم از زر و نقره.
۳- مطلق زر و سیم.
۴- روپیه.

اخگر

(اَ گَ) (اِ.) پاره آتش، شراره، جرقه.

اخیار

(اَ) [ ع. ] (ص.) جِ خیر؛ نیکان، برگزیدگان.

اخیر

( اَ) [ ع. ] (ص.) پسین، بازپسین، آخری.

اخیراً

(اَ رَ نْ) [ ع. ] (ق.) در آخر، به تازگی، جدیداً.

اخیه

(اَ یَّ) [ ع. ] (اِ.) آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب‌هایی که در طویله کنار آخور نصب می‌کنند و چهارپایان را به آن‌ها می‌بندند. ج. اواخی یا اخایا.

ادا

( اَ) [ ع. اداء ]
۱- (مص م.) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است.
۲- (اِ.) ناز، کرشمه.
۳- رمز، اشاره.
۴- (عا.) حرکات مسخره و بیهوده.
۵- تقلید.

ادا

اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.

ادا اطوار

(~. اَ) (اِمر.)
۱- شکلک سازی.
۲- تقلید در آوردن.

اداء

( اَ) [ ع. ] (مص م.) به جا آوردن، انجام دادن.

ادات

( اَ) [ ع. ] (اِ.) افزار، ابزار، آلت، وسیله.

اداره

(اِ رِ) [ ع. اداره ]
۱- (مص م.) نظام دادن، گرداندن کار.
۲- (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.

اداره بازی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص. اِمر.) تشریفات اداری، فرمالیته.

اداری

( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به اداره، وابسته به اداره.
۲- آن که در اداره کار کند.

ادام

( اِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- خورش، نان خورش، قاتق، اِبا.
۲- پیشوای قوم.
۳- موافق و سازگار.


دیدگاهتان را بنویسید