دیوان حافظ – ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

ای نسیمِ سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عَیّار کجاست؟

شبِ تار است و رَهِ وادیِ اَیمَن در پیش
آتشِ طور کجا موعدِ دیدار کجاست؟

هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد
در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟

آن‌کس است اهلِ بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی مَحرمِ اسرار کجاست؟

هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و مَلامت‌گرِ بی‌کار کجاست؟

باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دلِ غم‌زده سرگشته گرفتار کجاست؟

عقل دیوانه شد آن سلسلهٔ مُشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابرویِ دلدار کجاست؟

ساقی و مُطرب و مِی جمله مُهَیّاست ولی
عیش بی‌یار مُهیّا نشود یار کجاست؟

حافظ از بادِ خزان در چمنِ دَهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما گُلِ بی‌خار کجاست؟





  شاهنامه فردوسی - پاسخ دادن فريدون پسران را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر چه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امید تو باز است هنوز
«عماد خراسانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ارتیاب

( اِ ) [ ع. ]
۱- ۱ - (مص م.) کسی را متهم ساختن.
۲- (مص ل.) دچار شک و تردید گردیدن، گمان داشتن.

ارتیاح

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) مسرور شدن، خوشحال گشتن.
۲- (مص م) شاد کردن.

ارتیاش

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) نیکو حال شدن.
۲- (اِمص.) حسن حال.

ارتیاض

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) رام شدن بر اثر تعلیم، تعلیم یافتن، ریاضت کشیدن، ستم کشیدن برای تعلم.
۲- (مص م.) خوش کردن کسی را.

ارث

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سهم بردن از اموال شخص مرده.
۲- (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مُردَر، ارثیه. ؛~ بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی.

ارثماطیقی

(اَ رِ) [ معر - یو. ] (اِ.) دانش اعداد، فن محاسبه. علم حساب نظری.

ارثیه

(اِ یِّ) [ ع. ارثیه ] نک ارث.

ارج

( اَ ) (اِ.) ارز، ارزش، رتبه، مقام.

ارجاء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- امیدوار کردن.
۲- به تأخیر انداختن کاری.

ارجاء

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ رجاء؛ کنارها، گوشه‌ها.

ارجاع

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بازگردانیدن، رجوع کردن امری.
۲- (اِ.) احاله، حواله. ج. ارجاعات.

ارجاف

(اِ) [ ع. ] (مص م.) خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن.

ارجح

(اَ جَ) [ ع. ] (ص تف.) بهتر، خوب تر، فزون تر، برتر.

ارجل

(اَ جَ) [ ع. ] (ص.)
۱- مرد بزرگ پای.
۲- هر چهارپایی که یک پای سفید داشته باشد.
۳- مرد نیرومند و قوی.
۴- احمق.

ارجمند

(اَ جú یا جُ مَ) [ په. ] (ص مر.)
۱- باارزش، گرانبها.
۲- عزیز، گرامی، شایسته.

ارجنه

(اَ جَ نِ)(اِ.)نوا و لحنی است در موسیقی قدیم.

ارجوزه

(اُ زَ) [ ع. ارجوزه ] (اِ.) قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه. ج. اراجیز.

ارجوزه خواندن

(~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) رجز خواندن درهنگام جنگ و خود را ستودن.

ارحام

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ رَحِم ؛ زهدان‌ها.
۲- خویشان، اعضاء خانواده.

ارحام

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) مهربانی کردن، بخشایش آوردن.


دیدگاهتان را بنویسید