دیوان حافظ – ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی
دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سویِ هاروتِ بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب
بیمار باز پرس که در انتظارمت

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بویِ تخمِ مِهر که در دل بکارمت

خونم بریخت وز غمِ عشقم خلاص داد
مِنّت پذیرِ غمزهٔ خنجر گذارمت

می‌گریم و مرادم از این سیلِ اشک‌بار
تخمِ محبّت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سویِ خود تا به سوزِ دل
در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضعِ توست
فِی‌الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت




  دیوان حافظ - گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چهارطاق

(~.) (اِمر.)
۱- سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد.
۲- خمیده چهارگوش.

چهارعنصر

(~. عُ صُ)(اِمر.)عناصر اربعه: آب، خاک، باد و آتش باشد.

چهارقل

(~. قُ) [ فا - ع. ] (اِمر.) چهار سوره از قرآن مجید که هر کدام با کلمه قل شروع می‌شود و عبارت است از: قل هواللهاحد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایهاالکافرون.

چهارمیخ

(~.) (اِمر.) = چارمیخ:
۱- چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند.
۲- نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند.

چهارپا

(~.) (اِمر.) = چهارپای. چارپا: هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد و غالباً به اسب و الاغ و قاطر و شتر اطلاق می‌شود.

چهارپاره

(~. رِ) (اِمر.) = چاپاره. چارپاره:
۱- زنگ‌های کوچکی که رقاصان به هنگام رقص در انگشتان کنند و به تناسب ضرب موسیقی آن را به صدا در آورند.
۲- نوعی رقص که در قدیم معمول بوده.
۳- نوعی از گلوله‌ای است که در ...

چهارچشمی

(~. چَ) (ص نسب.) دقت کامل، با همه حواس.

چهارگامه

(~. مِ) (اِمر.) اسب تندرو، اسب رهوار.

چهارگاه

(~.) (اِمر.) یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد.

چهر

(چِ) (اِ.) روی، صورت.

چهره

(چِ رِ) (اِ.) روی، صورت.

چهره پرداز

(~. پَ)(ص فا.) صورتگر، نقاش.

چهل ستون

(چِ هِ. سُ) (ص مر.)
۱- عمارتی که چهل ستون داشته باشد.
۲- بنایی که دارای ستون‌ها بسیار باشد.

چهلم

(چِ هِ لُ)
۱- (ص.) عدد ترتیبی چهل.
۲- (اِ.) مراسم بزرگداشت چهلمین روز شخص فوت شده.

چهچهه

(چَ چَ هِ) (اِصت.) = چهچه:
۱- آواز خواندن بلبل و پرندگان خوش آواز.
۲- تحریر دادن صدا.

چوب

[ په. ] (اِ.)
۱- ماده‌ای سخت که ریشه و ساقه و شاخه درخت را تشکیل می‌دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می‌برند.
۲- تنه بریده شده درخت.
۳- (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ ...

چوب الف

(اَ لِ) (اِمر.) (عا.)
۱- کاغذ باریکی که لای کتاب می‌گذارند به نشانه اینکه تا اینجا خوانده شده.
۲- چوب باریک.

چوب بست

(بَ) (اِمر.) مجموعه قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست.

چوب زدن

(زَ دَ) (مص م.)
۱- کتک زدن.
۲- (عا.) قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. ؛~ حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن.

چوب لباسی

(لِ) [ فا - ع. ] (ص. اِ.)
۱- چوب - رختی.
۲- وسیله‌ای به شکل میله‌ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس.


دیدگاهتان را بنویسید