دیوان حافظ – اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست

اگر چه عرض هنر پیشِ یار بی‌ادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست

پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست

در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست

سبب مپرس که چرخ از چه سِفله‌پرور شد
که کام‌بخشی او را بهانه بی‌سببیست

به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رِباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست

جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زُجاجی و پردهٔ عِنَبیست

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بی‌ادبیست

بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست




  شاهنامه فردوسی - تباه شدن روزگار جمشيد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نبود گوهر یکدانه ای در این دریا
وگرنه چون صدف آغوش می گشودم من
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چ

(حر.) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عددِ ۳ می‌باشد و در زبان عرب وجود ندارد.

چابک

(بُ)(ص.)
۱- چست و چالاک، زرنگ.
۲- ماهر، زبردست.

چابک دست

(~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست.

چابک سوار

(~. سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر.

چابکی

(~.)
۱- (حامص.) چالاکی، چستی.
۲- (اِ.) اسب راهوار که اگر تازیانه بر او زنند راه را غلط نکند.

چاتمه

(مِ یا مَ) [ تر. ] (اِ.) وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آن‌ها را با فاصله کمی از هم روی زمین قرار و سر آن‌ها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی ...

چاتمه زدن

(~. زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م.)
۱- قرار دادن تفنگ‌ها به شکل چاتمه.
۲- توقف عده‌ای از قراولان در محلی.

چاتمه فنگ

(~. فَ) (اِمر.) = چاتمه تفنگ: فرمانی است که فرمانده به سربازان دهد و آنان تفنگ‌های خود را به شکل چاتمه بر روی زمین قرار دهند.

چاخان

[ تر. ] (ص.) دروغگو، حقه باز.

چاخچور

(اِ.) نک چاقچور.

چادر

(دُ)(اِ.)۱ - پوششی برای خانم‌ها.
۲- خیمه، پرده بزرگ.
۳- سایبان.

چادرشب

(~. شَ) (اِمر.) پارچه‌ای که رختخواب را در آن می‌پیچند.

چادرنشین

(~. نِ) (ص مر.) صحرانشین، طوایفی که در یک جا ساکن نبوده، ییلاق و قشلاق می‌کنند.

چادرنماز

(~. نَ) (اِمر.) چادری از جنس پارچه‌های نازک که زنان در خانه یا به هنگام نماز بر سر می‌کنند.

چادرچاقچوری

(~.) (ص مر.)
۱- دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور.
۲- (کن) پی گیر در پوشاندن سر و روی.

چار

(اِ.) چهار.

چار

[ په. ] (اِ.) چاره.

چارت

[ انگ. ] (اِ.) نمودار یا طرحی که مجموعه‌ای از اطلاعات را به صورت فشرده نشان می‌دهد.

چارق

(رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می‌شود.

چارقب

(قَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح - برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند.


دیدگاهتان را بنویسید