دیوان حافظ – اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست

اگر چه عرض هنر پیشِ یار بی‌ادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست

پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست

در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست

سبب مپرس که چرخ از چه سِفله‌پرور شد
که کام‌بخشی او را بهانه بی‌سببیست

به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رِباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست

جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زُجاجی و پردهٔ عِنَبیست

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بی‌ادبیست

بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست




  دیوان حافظ - صوفی بیا که آینه صافیست جام را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وه

(وَ) (صت.) کلمه‌ای است دال بر: الف - تعجب، شگفتی. ب - تحسین، آفرین.

وهاب

(وَ هّ) [ ع. ] (ص.)
۱- بخشنده.
۲- یکی از نام‌های خدای تعالی.

وهابی

(~.) (اِ.) پیروان شیخ عبدالوهّاب، فرقه‌ای مذهبی که احکام قرآن را بنابر استنباط خود اجرا می‌کنند، بسیاری از شعائر مسلمانان را بدعت و ضلالت می‌دانند و نیز ساختن بُعقه‌های مجلل بر قبور ائمه و طواف و بوسیدن ضریح را روا ...

وهاج

(وَ هّ) [ ع. ] (ص.) فروزان، درخشان.

وهب

(وَ هْ یا هَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) دادن بدون عوض، بخشیدن.
۲- (اِمص.) بخشش.

وهدات

(وَ هُ) [ ع. ] (اِ.) جِ وَهَدَه.

وهده

(وَ دِ) [ ع. وهده ] (اِ.) زمین پست و هموار. ج. وهاد.

وهله

(وَ لِ) [ ع. وهله ] (اِ.)
۱- نوبت، دفعه.
۲- اوُل هر چیز.

وهم

(وَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) پندار، گمان.
۲- (مص ل.) تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده، به دل گذشتن.

وهمناک

(وَ) [ ع - فا. ] (ص.)
۱- بدگمان.
۲- ترسان.
۳- هولناک، مخوف.

وهن

(وَ هْ) [ ع. ] (اِمص.) ضعف، سستی.

وهن افکندن

(~. اَ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) تولید ضعف و سستی و ناهمواری کردن.

وهنگ

(~.) یک جرعه آب، یک دم آب.

وهنگ

(وِ هَ) (اِ.)
۱- هر یک از حلقه‌های چوبین یا از شاخه‌های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند.
۲- رکاب چوبین.
۳- کمندی که به وسیله ...

وهوهه

(وَ وَ) (اِ.) فریاد برآوردن از روی حُزن، گفتن: وه وه.

وهی

(وَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- سُست شدن.
۲- شکاف برداشتن.

ووشو

(شُ) [ انگ از چینی. ] (اِ.) نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته.

وول

(اِ.) (عا.) تکان، جُنبش.

وول وول کردن

(کَ دَ) (مص ل.) (عا.) جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن.

وچر

(وَ چَ) [ په. ] (اِ.) فتوا.


دیدگاهتان را بنویسید