دیوان حافظ – اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است

به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است

مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است

سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است




  دیوان حافظ - پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گستریدن

(گُ تَ دَ) (مص م.) پراکنده کردن، گستردن.

گستن

(گُ تَ) (اِمص.) کوفتن.

گسته

(گَ تَ یا تِ) (اِ.)
۱- هرچیز زشت و پلید.
۲- فضله چارپایان.

گستی

(گَ) (حامص.) زشتی، نازیبایی، پلیدی.

گسستن

(گُ سَ تَ) [ په. ] (مص ل.) بریدن، جدا کردن.

گسسته

(گُ سَ تِ) (ص مف.) جدا کرده، از هم جدا شده، باز شده.

گسستگی

(گُ سَ تِ)
۱- (حامص.) بریدگی، انقطاع.
۲- پراکندگی.

گسل

(گُ سَ) (اِ.) شکست در بخشی از پوسته جامد زمین که باعث جابه جایی چینه‌ها می‌شود.

گسل

(گُ س) (پس.) با بعضی واژه‌ها، معنای گسلنده می‌دهد. مانند: پیمان گسل.

گسل کردن

(گُ سَ. کَ دَ) (مص م.) فرستادن، روانه کردن.

گسلاندن

(گُ سَ دَ) (مص م.) گسیختن، پاره کردن.

گسلانیدن

(گُ سَ دَ) (مص م.) نک گسلاندن.

گسلیدن

(گُ سَ دَ) (مص م.) = گسیلیدن: گسیختن، گسستن.

گسی بنده

(گُ. بَ دِ) (ص مر. اِمر.) پیک، قاصد، چاپار؛ ج. گسی بندگان.

گسی داشتن

(گُ. تَ) (مص م.)فرستادن، روانه شدن.

گسیختن

(گُ تَ) (مص ل.) = گسیلیدن: پاره شدن، جدا کردن.

گسیخته

(گُ تِ یا تَ) (ص مف.) بریده، از هم جدا شده.

گسیختگی

(گُ تِ یا تَ) (حامص.) جداشدگی، پاره شدگی.

گسیل

(گُ) (اِ.) روانه ساختن.

گسیل کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) فرستادن، روانه کردن.


دیدگاهتان را بنویسید