دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  شاهنامه فردوسی - ستایش خرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ژئولوژی

(ژِ وُ لُ) [ فر. ] (اِ.) زمین شناسی، علمی که درباره زمین و چگونگی مواد و ترکیبات و تغییرات آن بحث می‌کند.

ژئوپولیتیک

(ژِ ئُ پُ) [ فر. ] (اِ.) جغرافیای سیاسی.

ژاغر

(غَ) (اِ.) چینه دان مرغان.

ژالاپ

[ فر. ] (اِ.) گیاهی است پایا از تیره پیچکیان که به کمک پیچک‌های خود به دور درختان و تکیه گاه‌های اطراف می‌پیچد. ریشه آن به دو صورت است: نازک و استوانه‌ای شکل و متورم و غده‌ای شکل. ساقه اش ...

ژاله

(لِ) [ سنس. ] (اِ.)
۱- شبنم.
۲- تگرگ.
۳- باران.

ژاله

(~.) (اِ.) چند قطعه چوب و تخته که به خیک‌های باد کرده بندند و در آب اندازند و روی آن نشینند و از آب گذر کنند؛ جاله.

ژامبون

(مْ بُ) [ فر. ] (اِ.) گوشت (ران یا شانه) دود داده یا نمک سود خوک.

ژاندارم

[ فر. ] (اِمر.) سربازی که مأمور حفظ نظم و راه‌ها و جاده‌های خارج از شهر می‌باشد. امنیه، ضبطیه.

ژاندارمری

(مِ) [ فر. ] (اِمر.) اداره‌ای که مأمور حفظ و تأمین راه‌ها و امنیت خارج از شهرها است.

ژانر

(نْ) [ فر. ] (اِ.) مقوله تألیف ادبی و هنری که دارای ویژگی در سبک، شکل یا محتوا است.

ژانویه

(یِ) [ فر. ] (اِ.) اولین ماه از سال میلادی برابر با اواخر دی و اوایل بهمن.

ژانگوله

(لِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی عملیات تردستی مانند انداختن گوی‌های متعدد به هوا و گرفتن آن‌ها که معمولاً در عملیات تردستی انجام می‌شود.

ژاژ

(اِ.)
۱- گیاهی است بی مزه، خاردار و خودرو که در صحراها می‌روید، شتر آن را می‌جود ولی نمی‌تواند فرو ببرد.
۲- کنایه از: سخن بیهوده.

ژاژخا

(ی) (ص فا.) بیهوده گوی.

ژاژخایی

(حامص.) بیهوده گویی.

ژاژه

(ژِ) (اِ.) نک ژاژ.

ژاژک

(ژُ) (اِ.) لوبیا.

ژاکت

(کِ) [ فر. ] (اِ.) جامه بافته شده نسبتاً ضخیم.

ژاکوبنیسم

(بْ) [ فر. ] (اِ.) برگرفته از نام جنبشی افراطی در دوران انقلاب فرانسه به رهبری روپسپیر و اعضای «کلوپ ژاکوبن» که هدف‌های انقلابی را به هر قیمتی و به دور از هر گونه سازش گری دنبال می‌کردند. بعدها ...

ژتون

(ژِ تُ) [ فر. ] (اِ.) مهره فلزی یا پلاستیکی و غیره که در بعضی از مؤسسات به جای پول به کار می‌رود.


دیدگاهتان را بنویسید