دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  شاهنامه فردوسی - هنر نمودن زال در پيش منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پستایی

(پَ) (ص نسب.)
۱- رویه برش شده چرم که آماده برای دوختن است.
۲- ذخیره، اندوخته.

پسته

(پِ تِ) (اِ.) درختی است از تیره سماقی‌ها که دسته مخصوصی را تشکیل می‌دهد. میوه اش دانه‌ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است.

پستو

(پَ) (اِمر.) اطاق کوچکی که در پشت اتاق دیگری بسازند و اشیاء و لوازم خانه را در آن نهند.

پستچی

(پُ) [ فر - تر. ] (اِ.) نامه رسان اداره پست، مأمور پست.

پستک

(پَ تَ)
۱- (ص.) کوتاه قد.
۲- (اِمر.) نیم تنه نمدی خشن.

پستی

(پَ)۱ - (اِ.) نشیب، گودی.
۲- (حامص.) انحطاط.
۳- خواری، ذلت.
۴- نانجیبی، رذالت.
۵- تنگ چشمی، کوته نظری.

پسر

(پِ سَ) [ په. ] (اِ.)
۱- فرزند، طفل.
۲- فرزند نرینه، پور.

پسراندر

(~. اَ دَ) (اِمر.) = پسندر: ناپسری، پسری که از شوهر پیشین زن باشد یا پسری که از زن پیشین مرد باشد.

پسرانه

(~. نِ) (ص نسب.) منسوب و مربوط به پسر. مق. دخترانه.

پسرخوانده

(~. خا دِ) (ص مف.) پسری که زنی یا مردی او را به جای پسر خود گرفته‌است.

پسغده

(پَ غَ دِ) (ص.) مهیا، ساخته، آماده.

پسله

(پَ سَ یا س ِ لِ) (اِ.) (عا.) جای نهانی، پنهان.

پسله خور

(~. خُ) (ص فا.) کسی که پیش دیگران کم می‌خورد و در نهان بسیار.

پسله گر

(~. گَ) (ص فا.) کسی که پشت سر دیگران حرف می‌زند.

پسند

(پَ سَ) [ په. ]
۱- (اِمص.) گزینش، انتخاب.
۲- (ص مف.) پسندیده، مقبول.
۳- نیک، خوب.
۴- دلخواه.

پسندیدن

(پَ سَ دَ) [ په. ] (مص م.)۱ - پذیرفتن.
۲- برگزیدن.
۳- روا داش تن.

پسندیده

(پَ سَ دِ) (ص مف.)
۱- پذیرفته.
۲- خوش آمده.
۳- برگزیده.

پسنگک

(پَ سَ گَ) (اِ.) نک تگرگ.

پسوا

(پَ) (اِ.) پیرو، تابع ؛ مق. پیشوا.

پسودن

(پَ دَ) (مص م.) دست زدن، لمس کردن.


دیدگاهتان را بنویسید