دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پرستار

(پَ رَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- خدمتکار، خادم.
۲- غلام، کنیز.
۳- کسی که خدمت بیماران می‌کند.

پرستارزاده

(پَ رَ دِ) (ص مف) غلام زاده، کسی که پدر و مادرش غلام و کنیز بوده باشند.

پرستش

(پَ رَ تِ) (اِمص.)
۱- ستایش، نیایش.
۲- پرستاری، خدمت.
۳- بیمارداری.
۴- عمل یا رفتاری که نشانه بندگی، سرسپردگی یا ایمان است ؛ عبادت.

پرستشگاه

(پَ رَ تِ) (اِمر.) معبد، جای عبادت.

پرستشگر

(پَ رَ تِ گَ) (ص فا.)
۱- عابد.
۲- چاکر، خادم.

پرستنده

(پَ رَ تَ دِ) (ص فا.)
۱- نوکر، خدمتکار.
۲- زن خدمتکار.
۳- عبادت کننده.
۴- ستاینده.

پرستندگی

(پَ رَ تَ دِ) (حامص.)
۱- پرستش، عبودیت.
۲- خدمت، خدمتکاری.

پرسته

(پَ رَ تِ)
۱- (اِ.) پرستیده، کسی که او را پرستش کنند.
۲- (اِمص.) پرستش، عبادت.
۳- کنیز، خدمتکار.

پرستو

(پَ رَ) (اِ.) چلچله، پرنده‌ای با بال‌های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می‌کند.

پرستیدن

(پَ رَ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بندگی کردن، ستایش نمودن.
۲- بسیار دوست داشتن.
۳- دوست داشتن، دوست گرفتن.

پرستیده

(پَ رَ دِ) (ص مف.) پرستش شده.

پرستیژ

(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.)وجهه، آبرو و اعتبار.

پرسش

(پُ س ِ) [ په. ] (اِمص.)۱ - پرسیدن.
۲- پژوهش، تحقیق.
۳- احوال پرسی.
۴- بازخواست، مؤاخذه.

پرسشنامه

(~. مِ) (اِمر.) یک یا چند برگه شامل سوالاتی راجع به هویت و افراد خانواده و همانند آن که معمولاً در ادارات و مؤسسات به اشخاص می‌دهند تا پر کنند.

پرسنده

(پُ سَ دِ) (ص فا.) پرسش کننده، گدا.

پرسنل

(پِ سُ نِ) [ فر. ] (اِ.) مجموع افراد یک مؤسسه یا کارکنان بخش خاصی از آن، کارکنان. (فره).

پرسنگ

(پَ سَ) (اِ.) نک فرسنگ.

پرسه

(پَ س ِ) (اِ.)
۱- راه رفتن بسیار و بی نتیجه.
۲- رفتن گدایان به گدایی.

پرسه

(پُ س ِ) (اِمص.)
۱- احوالپرسی، عیادت.
۲- تسلیت.
۳- آمار، شمار.
۴- مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده‌است.
۵- مجلس ترحیم.

پرسه زدن

(~. زَ دَ)(مص ل.)
۱- گردش بیهوده اشخاص بی کار.
۲- رفتن مریدی به دستور پیر در بازارها و کوی‌ها به گدایی.


دیدگاهتان را بنویسید