دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  دیوان حافظ - یارم چو قدح به دست گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بی‌غش معشوق و جای خالی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هیتر

(تِ) [ انگ. ] (اِ.) وسیله‌ای برای گرم کردن هوای مکان‌هایی مانند اتاق و کارخانه، اجاق برقی، بخاری برقی. (فره).

هیجا

(هَ) [ ع. هیجاء ] (اِ.) نبرد، کارزار.

هیجان

(هَ یَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- آشفته شدن.
۲- برانگیخته شدن، اضطراب.
۳- (اِ.) خشم، غضب.

هیختن

(تَ)(مص م.)برکشیدن، بیرون کشیدن شمشیر از نیام.

هیدخ

(هَ دَ) (اِ.) اسب جوان سرکش که به سختی رام شود.

هیدرولیک

(رُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- دانشی که در مورد مایعات در حال حرکت بحث می‌کند.
۲- دستگاه‌هایی که از نیروی هیدرولیک برای تسهیل کارهای مکانیکی استفاده می‌شود.

هیدروژن

(ژِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ و بو و بی طعم که از ترکیب آن با اکسیژن آب ایجاد می‌شود.

هیراد

(ص.) خوش رو، خندان.

هیربد

(بَ) (اِ.)
۱- پیشوای دین زرتشتی.
۲- خدمتکار آتشکده.
۳- قاضی و مفتی زرتشتی.

هیروگلیف

(رُ لِ) [ فر. ] (اِ.) خط تصویری که در آن به جای نوشتن اسم اشیاء تصویر آن‌ها را می‌کشیده‌اند، این خط در بین پیشوایان و کاهنان مصری برای نوشتن مطالب مذهبی به کار می‌رفته‌است.

هیز

(ص.) مخنث، بدکار.

هیزم

(هِ زُ) (اِ.) هیمه، چوبی که برای سوختن به کار می‌رود. ؛ ~ تر به کسی فروختن کنایه از: بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن.

هیستری

(تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که اختلال‌های حسی به همراه دارد.

هیضه

(هَ ض) [ ع. هیضه ] (اِ.) اسهال شدید همراه استفراغ بر اثر سوءهاضمه.

هیلاج

(هَ) (اِ.) زایچه مولود، حسابی که ستاره شناسان توسط آن به احوال فرد و کمیّت عُمر او پی می‌برند.

هیلله

(هَ لَ لِ) [ ع. هیلله ] (مص ل.) لااله الا الله گفتن.

هیمنه

(هَ مَ نِ) [ ع. هیمنه ] (مص ل.)
۱- آمین گفتن.
۲- نگهبانی کردن.
۳- در فارسی: وقار، شکوه.

هیمه

(هِ مِ) (اِ.) هیزم.

هین

(هِ) (اِ.) سیل، سیلاب.

هین

(هِ) (شب جم.)
۱- کلمه تأکید به معنی زودباش، شتاب کن.
۲- کلمه اشاره به معنی این و اینک.
۳- کلمه تنبیه به معنی: هان، آگاه باش.


دیدگاهتان را بنویسید