دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  دیوان حافظ - نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هنرستان

(هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می‌شود، هنرسرا.

هنرمند

(~. مَ) (ص.) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می‌آفریند.

هنرپیشه

(~. ش) (ص.)۱ - هنرمند.
۲- بازیگر تئاتر یا سینما.

هنرکده

(هُ نَ. کَ دِ) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می‌شود.

هنری

(~.) (ص نسب.) منسوب به هنر.
۱- آن چه که در آن هنر به کار رفته.
۲- هنرور، هنرمند.

هنوز

(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.

هنگ

(هُ) (اِ.) ذخیره، توشه.

هنگ

(هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- وقار، سنگینی.
۲- قصد، اراده.
۳- معرفت، دانایی.
۴- از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است.

هنگ

(هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش.

هنگار

(هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب.

هنگام

(هِ) (اِ.)
۱- وقت، زمان.
۲- موسم، فصل.
۳- زمان مرگ.

هنگامه

(هِ مِ) (اِ.)
۱- جمعیت مردم.
۲- معرکه.
۳- شور و غوغا، داد و فریاد.

هنگامه جو

(~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.

هنگامه ساختن

(~. تَ) (مص ل.) معرکه گرفتن.

هنگامه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی.

هنگامه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن.

هنگامه گیر

(~.) (اِمر.) معرکه گیر.

هنگفت

(هَ گُ) (ص.)۱ - ستبر، کلفت.
۲- بسیار، فراوان.

هنی

(هَ) [ ع. هنی ء ] (ص.)
۱- گوارا.
۲- آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید.

هنیز

(هَ) (ق.)
۱- هنوز.
۲- نیز، هم چنین.


دیدگاهتان را بنویسید