دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  دیوان حافظ - هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نقیر

(نَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) اصل و حسب.
۲- شیار روی هسته خرما.
۳- (ص.) حقیر، اندک.

نقیر و قطمیر

(نَ رُ قِ) [ ع. ] (اِمر.) کنایه از: چیز اندک و بی ارزش.

نقیصه

(نَ ص) [ ع. نقیصه ] (اِ.) عیب، کاستی. ج. نقایص.

نقیض

(نَ) [ ع. ] (ص.) ضد، مخالف.

نقیضه

(نَ ض) [ ع. نقیضه ] (اِ.) مؤنث نقیض. ج. نقائض.

نقیع

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- چاه بسیار آب.
۲- آب ایستاده.
۳- آب سرد و گوارا.
۴- آب میوه خشک که آن را خیسانیده باشند.
۵- شیر خالص.
۶- ماست.
۷- بانگ و فریاد.
۸- شرابی که از مویز سازند.

نلم

(نَ) (ص.) خوب، زیبا.

نلک

(نِ یا نَ) (اِ.) آلوچه کوهی، زعرور، آلوچه سگک.

نم

(نَ) [ په. ] (اِ.)
۱- رطوبت.
۲- قطره.
۳- آب اندک. ؛ ~ پس ندادن (عا.) خسیس بودن، بخیل بودن.

نم نم

(نَ. نَ) (اِمر.) ریزریز، آهسته آهسته.

نم نمک

(نَ. نَ مَ) (ق مر.) اندک اندک.

نم کرده

(نَ. کَ دِ) (ص مف.)
۱- رطوبت کشیده، اندکی آب زده.
۲- (کن.) (عا.) رفیقه، معشوقه.

نم کشیدن

(نَ. کِ دَ) (مص ل.)
۱- رطوبت دیدن.
۲- کنایه از: بی اثر شدن، فاقد قدرت شدن.

نما

(نَ یا نُ) (اِ.)
۱- قسمت خارجی ساختمان.
۲- (اِفا.) در ترکیب به معنی «نماینده» (که می‌نمایاند) می‌آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما».
۳- صورت ظاهری.

نماء

(نَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- زیاد شدن.
۲- بالیدن، رشد کردن.

نماد

(نَ) (اِ.)
۱- نماینده، سَمبُل.
۲- مظهر، نشانه.
۳- علامت.

نمادین

(~.) (ص نسب.) آن چه به عنوان نماد به کار برده می‌شود، سمبلیک.

نمار

(نَ یا نُ) [ ع. ] (اِ.) اشاره و ایما.

نماز

(نَ) [ په. ]
۱- عبادت، پرستش.
۲- عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب پنچ بار در ش بانه روز ادا کنند.

نماز بردن

(~. بُ دَ) (مص ل.) تعظیم کردن.


دیدگاهتان را بنویسید