دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  شاهنامه فردوسی - رفتن كى‏ كاوس به مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
«مولوی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نرولوژی

(نِ رُ لُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- مطالعه ساختار و کارکرد و بیماری‌های دستگاه عصبی و روش‌های درمان آن بیماری‌ها، عصب پزشکی. (فره).
۲- مطالعه ساختار و کارکرد دستگاه عصبی، عصب شناسی. (فره).

نروک

(نَ) (ص.) (عا.) مانند نر. ؛زن ~۱ - زن عقیم، نازا.
۲- زنی که اخلاق و رفتار مردان دارد.

نرک

(نَ رَ) (اِمصغ.)
۱- نر.
۲- زمخت و خشن.

نرکه

(نَ کَ یا کِ) [ تر. ] (اِ.) حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری از خروج از محوطه‌ای معین تا شکار شاه یا امیران آسان باشد، جرگه.

نرگ

(نَ) (اِ.) مهره‌ای کوچک و مخروطی شکل که در آن گل‌ها و رگ‌های بسیار بود و آن را در بیخ دم پلنگ یابند و نرگ پلنگ گویند، حجرالنمر.

نرگان

(نَ رَّ) (اِ.) جِ نره.
۱- نرها.
۲- کنایه از: گدایان خشن و بی ادب.

نرگدا

(نَ گِ) (اِمر.) گدای پررو.

نرگس

(نَ گِ) [ په. ] (اِ.)
۱- گیاهی است از رده تک لپه‌ای‌ها و گل‌هایش منفردند. تعداد گلبرگ‌هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ‌هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ‌ها می‌باشند.
۲- کنایه از: چشم معشوق.

نرگسی

(~.) (اِ.)
۱- یک قسم خوراکی که از اسفناج تفت داده و تخم مرغ درست کنند.
۲- نوعی پارچه گرانبها.

نریان

(نَ) (اِ.) اسب نر. مق مادیان.

نریمان

(نَ) (اِ.) نام پهلوان مشهور ایران که پدر سام است.

نرینه

(نَ نِ) (ص. اِ.) از جنس نر.

نزا

(نَ) (ص فا.) (عا.) عقیم، نازا.

نزار

(نِ) [ په. ] (ص.) لاغر، نحیف.

نزاع

(نِ) [ ع. ] (اِمص.) دشمنی، جنگ.

نزال

(نِ) [ ع. ] (مص ل.) فرود آمدن در معرکه جنگ برای جنگیدن.

نزان

(نَ) (ص.) جهنده.

نزاهت

(نَ هَ) [ ع. نزاهه ] (مص ل.) پاکدامنی.

نزاکت

(نِ کَ) (اِمص.)
۱- پاکیزگی و ادب.
۲- خوش اخلاقی، رفتار پسندیده.

نزد

(نَ) (حراض.) نزدیک، پیش.


دیدگاهتان را بنویسید