دیوان حافظ – اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات
بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاِصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان
وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


  دیوان حافظ - دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اشتقاق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکافتن، نیمه چیز ی را گرفتن.۲ - بیرون آوردن کلمه‌ای از کلمه دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ج. اشتقاقات.

اشتلم

(اُ تُ لُ) (اِ.)
۱- گرفتن چیزی به زور.
۲- لاف زدن.
۳- تندی، خشونت.
۴- ظلم، زور.

اشتلم کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) خشونت ورزیدن.

اشتمال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فراگرفتن، دربرداشتن.
۲- (اِمص.) فراگرفتگی، احاطه. ج. اشتمالات.

اشتهاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آرزو کردن.
۲- میل به غذا داشتن. ؛ ~ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن.

اشتهار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) معروف گردیدن.
۲- (اِمص.) شهرت.

اشتود

(اُ تَ وَ) = اشتوذ:
۱- (اِخ.) بخش دوم از پنج بخش گات‌ها.
۲- روز دوم از اندرگاه.

اشتک

(اِ تَ) (اِ.) جامه‌ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق.

اشتکاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) گله کردن، گله مند شدن، شکایت کردن.

اشتیاق

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شوق داشتن، میل داشتن.
۲- (اِمص.) آرزومندی. جِ شوق.

اشتیم

( اِ ) (اِ.) نک اِستِم.

اشجار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شجر؛ درختان.

اشجع

(اِ جَ) [ ع. ] (ص تف.) دلیرتر، شجاعتر.

اشخار

( اَ ) (اِ.) شخار.

اشخاص

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شخص.
۱- کالبدها.
۲- سیاهی‌ها.
۳- کسان، افراد.

اشخاص

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) روانه کردن، برانگیختن.

اشد

(اَ شَ دّ) [ ع. ] (ص تف.) سخت تر، استوارتر، شدیدتر.

اشر

(اَ شَ رّ) [ ع. ] (ص تف.) شریرتر، بدتر، شرورتر.

اشر

(اَ ش ِ) [ ع. ] (ص.)
۱- متکبر، مغرور.
۲- پرنشاط.

اشرار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شریر؛ بدکاران.


دیدگاهتان را بنویسید