دیوان حافظ – آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند

اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی
وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام
گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند

پشمینه‌پوشِ تندخو، از عشق نشنیده‌است بو
از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند

چون من گدایِ بی‌نشان، مشکل بُوَد یاری چُنان
سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟

زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟

شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند

با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او
کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند



  دیوان حافظ - در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در دل تـاريـک دريـا جـستجو کن اي رفيق
گـوهـر انـدر چـشـمه روشن نمي‌آيد به‌دست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب خضر

(بِ خِ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- آب حیات بخش.
۲- معرفت حقیقی که خاصه انبیاء و اولیاست.

آب خنک خوردن

(~ خُ نَ. خُ دَ) (مص ل.) کنایه از: به زندان افتادن.

آب خوردن

(خُ دَ)(مص ل.)۱ - آب نوشیدن، آشامیدن آب.
۲- (کن.) سرچشمه گرفتن، ناشی شدن.
۳- هزینه برداشتن، خرج برداشتن.

آب خوره

(رِ) (اِمر.)
۱- آبخوری.
۲- آبگیر.
۳- چشمه، جویبار.

آب دادن

(دَ) (مص م.)
۱- آبیاری کردن.
۲- فلزی را با فلز دیگر اندودن.

آب داده

(دِ) (ص مف.)
۱- آب پاشیده، مشروب.
۲- تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر).

آب دانه

(نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن. (فره).

آب درمانی

(دَ) (حامص. اِ.) معالجه بعضی بیماری‌ها با نوشیدن آب یا با نرمش‌های مخصوص در داخل آب.

آب دزد

(دُ) (اِمر.)
۱- منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند.
۲- مجرای آب.
۳- ابر، سحاب، قطره دزد. (فره)

آب دزدک

(دُ دَ) (اِمر.)
۱- سرنگ.
۲- جانوری است قهوه‌ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می‌کند و به ریشه گیاهان آسیب می‌رساند، خوراکش کرم‌ها و حشرات می‌باشد، بال‌های کوچکی هم دارد که می‌تواند کمی پرواز کند.

آب دست

(دَ)(اِمر.)
۱- آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می‌بردند.
۲- وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن.

آب دهان

(دَ) (ص مر.) دهن لق، کسی که راز نگه دار نیست.

آب دوغ

(اِمر.)
۱- ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار.
۲- گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب.

آب رز دادن

(~ رَ. دَ) (مص م.)
۱- شراب نوشاندن.
۲- زهرآب دادن.

آب رفتن

(رَ تَ) (مص ل.)
۱- کوتاه شدن جامه در اثر شستن.
۲- بی آبرو شدن.

آب رنگ

(رَ) (اِمر.)
۱- رنگ‌های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
۲- تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد.
۳- کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز.

آب رو

(رُ) (اِمر.) آبراه.

آب ریختن

(تَ) (مص م.)
۱- داخل کردن آب در ظرفی.
۲- ادرار کردن، پیشاب ریختن.

آب ریخته

(بِ تِ) (ص مر.) بی آبرو، آبرو رفته.

آب زر

(بِ زَ) (اِمر.)
۱- آب طلا.
۲- شراب زعفرانی.


دیدگاهتان را بنویسید