دیوان حافظ – آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند

اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی
وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام
گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند

پشمینه‌پوشِ تندخو، از عشق نشنیده‌است بو
از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند

چون من گدایِ بی‌نشان، مشکل بُوَد یاری چُنان
سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟

زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟

شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند

با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او
کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند



  دیوان حافظ - خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کتل

(کُ تَ) (اِ.) = کوتل:
۱- اسب یدک، اسب جنیبت.
۲- تل و پشته بلند خاک.

کتلت

(کُ لِ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی که با گوشت چرخ کرده و سیب زمینی و تخم مرغ درست می‌کنند.

کتم

(کَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) پنهان کردن، پوشاندن.
۲- (اِمص.) پوشیدگی، اختفا.
۳- (اِ.) وسمه.
۴- شمشاد.

کتمان

(کِ) [ ع. ] (مص م.) پنهان داشتن، پنهان کردن.

کتنبر

(کَ تَ بَ) (ص.) پرخور، تنبل.

کتنبل

(کَ تَ بَ) (ص.) نک کتنبر.

کته

(کَ تِ) (اِ.)
۱- دمپخت، برنج دمی.
۲- صندوقخانه، پستو.

کتو

(کَ تَ) (اِ.) مرغ سنگ خواره.

کتو

(کُ) (اِ.) غوزه پنبه.

کتک

(کُ تَ) (اِ.)
۱- عصا و چوبدستی.
۲- (مص م.) زدن، ضربه زدن. ؛ ~خور سفتی بودن از کتک خوردن پروا نداشتن.

کتک زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) تنبیه بدنی کردن.

کتکار

(کَ) (ص.)
۱- کسی که کت سازد.
۲- درودگر، نجار.

کتیبه

(کَ بِ) [ ع. کتیبه ] (اِ.)
۱- دسته‌ای از لشگر.
۲- سنگ نبشته. ج. کتایب.

کتیر

(کَ تِ) (اِ.) شوره زار.

کتیرا

(کَ) [ سر. ] (اِ.) صمغی است در مغز ساقه گون که چون در آخر بهار آن را ببرند با فشار از ساقه بیرون می‌آید. این ماده بیشتر در نساجی و پارچه بافی و کاغذسازی و ساختن چسب به کار ...

کتیم

(کَ) (اِ.) مشک یا خیکی که آب از آن تراوش کند.

کثافت

(کَ یا کِ فَ) [ ع. کثافه ] (مص ل.) پلیدی، آلودگی.

کثرت

(کِ رَ) [ ع. کثره ] (مص ل.) بسیاری، فراوانی.

کثیر

(کَ) [ ع. ] (ص.) فراوان، بسیار.

کثیرالانتشار

(~ُ لú اِ تِ) [ ع. ] (ص.) دارای انتشار زیاد از لحاظ وسعت، دامنه یا تعداد.


دیدگاهتان را بنویسید