دیوان حافظ – آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند

اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی
وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام
گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند

پشمینه‌پوشِ تندخو، از عشق نشنیده‌است بو
از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند

چون من گدایِ بی‌نشان، مشکل بُوَد یاری چُنان
سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟

زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟

شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند

با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او
کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند



  دیوان حافظ - به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چه‌ها رود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اسپرلوس

(اِ پَ) (اِ.) کاخ، سرای پادشاهان.

اسپرم

(اِ پَ رَ) (اِ.) هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد؛ ریحان.

اسپرم آب

(اِ پَ رَ) (اِمر.) آبی که پاره‌ای داروها را در آن جوشانند و بدن بیماران را بدان شویند؛ حمام دوایی، نطول، بخت گاو نیز گویند.

اسپرماتوزوئید

(اِ پِ تُ زُ) [ فر. ] (اِ.)= اسپرم: نطفه، یاخته‌ای که در تخم یا نطفه برخی از موجودات نر وجود دارد.

اسپرهم

(اِ پَ هَ) (اِ.) نک اسپرغم.

اسپرود

(اِ پَ) (اِ.) سنگ خوارک.

اسپرک

(اِ پَ رَ) (اِ.) گیاهی است با برگ‌های باریک و دراز و گل خوشه‌ای زرد، در گل و برگ آن ماده زرد رنگی وجود دارد که در رنگرزی بکار می‌برند. اسفرک، سپرک، زریر نیز گویند.

اسپری

(اِ پَ) (ص.)
۱- سپری، پایان یافته.
۲- نابود شده، معدوم.

اسپری

(اِ پِ رِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- وسیله‌ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می‌شود، افشانه (فره).
۲- مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می‌شود.

اسپنتمد

(اِ پِ مَ) [ = اسپنتمذ، خرد مقدس ]
۱- (اِخ.) بخش سوم از پنج بخش گات‌ها.
۲- روز سوم از اندرگاه.

اسپند

(اِ پَ) (اِ.) نک اسفند.

اسپندارجشن

(~. جَ) (اِمر.) جشنی در ایران باستان به سپندارمذروز (روز پنجم) از ماه سپندارمذ. ابوریحان بیرونی گوید این جشن به زنان مخصوص بوده‌است و در این روز از شوهران خود هدیه می‌گرفتند، از این رو به جشن «مژده گیران» معروف ...

اسپندارمذ

(~. مَ) [ په. ] (اِمر.) = اسفندار. اسفندارمذ:۱ - پنجمین امشاسپند از امشاسپندان دین زرتشتی، نگهبان زمین.
۲- آخرین ماه از سال شمسی ؛ اسفند.
۳- نام روز پنجم از هر ماه شمسی.

اسپندان

(اِ پَ) (اِ.) خردل.

اسپه

(اِ پَ) (اِ.) سپاه.

اسپهبد

(اِ پَ بَ) (اِمر.) اسپاهبد، سپهبد، سردار.

اسپوختن

(اِ پُ تَ) (مص م.) سپوختن، سپوزیدن.

اسپک

(اِ پَ) (اِمصغ.) = اسبک:
۱- اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی می‌سازند.
۲- یکی از اندام‌های اسطرلاب.
۳- خیمه بزرگ.

اسپک

(~.) [ از انگ. ] (اِ.) ضربه محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطه حریف از روی تور، اسبک، آبشار.

اسپکترسکپ

(اِ پِ رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که برای تجزیه نور و تحقیق در طیف به کار می‌رود؛ طیف نما.


دیدگاهتان را بنویسید