دیوان حافظ – آن که از سنبل او غالیه تابی دارد

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد

آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد

از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد
چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد

ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف
آفتابیست که در پیش سَحابی دارد

چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک
تا سَهی سَروِ تو را تازه‌تر آبی دارد

غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا می‌ریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست
روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد

چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر
تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد

جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری
چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد






  دیوان حافظ - دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب چشی

(بْ. چِ یا چَ)(حامص. اِمر.) غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند.

آب چلو

(چِ لُ) (اِمر.) آبی که برنج در آن جوشیده باشد، ابریس، آشام، آشاب.

آب چیلک

(لَ) (اِ.) پرنده مهاجری که جثه کوچک، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می‌کند و از کرم‌ها و حشره‌ها تغذیه می‌کند.

آب ژاول

(بِ وِ) [ فا - فر. ] (اِ.) محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار می‌رود.

آب کار

(بِ) (اِمر.)
۱- آبرو، اعتبار.
۲- نطفه، منی.

آب کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- ذوب کردن.
۲- (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن.

آب کشیدن

(کَ یا کِ دَ) (مص ل.)
۱- کشیدن آب از چاه.
۲- شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود.
۳- تطهیر شرعی.
۴- (عا.) چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده.

آب کور

(ص مر.)۱ - خسیس.
۲- حق ناشناس.

آب گردش

(گَ دِ) (ص مر.) تند رفتار، تندرو، سریع السیر.

آب گرفتن

(گِ رِ تَ)
۱- (مص م.) عصاره گرفتن، استخراج شیره میوه.
۲- (مص ل.) به آبرو و اعتبار رسیدن.

آب گرم

(بِ گَ) (اِمر.)
۱- آب معدنی گرم که از زمین می‌جوشد.
۲- جایی که در آن آب معدنی باشد.
۳- اشک.
۴- شراب.

آب گرم کن

(گَ کُ) (اِ.) دستگاه گرم کننده آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می‌کند.

آب گشاده

(بِ گُ دِ) (اِمر.) شراب زبون و کم کیف، باده کم اثر.

آباء

[ ع. ] (اِ.) جِ اَب.۱ - پدران، اجداد.
۲- کشیشان.

آباء سبعه

(ء ِ سَ عَ) [ ع. ] (اِمر.) هفت پدران، کنایه از: هفت سیاره.

آباء علوی

(~ عُ یُ) [ ع. ] (اِمر.)پدران آسمانی، کنایه از: هفت سیاره یا هفت آسمان.

آباجی

[ تر. ] (اِمر.) خواهر، آبجی.

آباد

[ په. ] (ص.)
۱- معمور، دایر.
۲- مزروع، کاشته.
۳- پر، سرشار.
۴- سالم.
۵- منظم، سامان.
۶- شادمان، خرم.
۷- مرفه.

آباد

[ ع. ] (اِ.) جِ ابد؛ جاوید بودن‌ها.

آبادان

[ په. ] (ص مر.)
۱- معمور، دایر.
۲- مزروع، کاشته.
۳- پر، مشحون.
۴- سالم، تندرست.
۵- مأمون، ایمن.
۶- مرفه.
۷- شهر آبادان.


دیدگاهتان را بنویسید