دیوان حافظ – آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست

خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست

دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست

شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست

سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست

گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست

کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست

ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست

دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست



  شاهنامه فردوسی - رسيدن سام و دستان به كابل
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز نوبهار به رقص است ذره ذرهٔ خاک
تو نیز جزو زمینی، درین بهار مخسب
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یک نورد

(~. نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال.

یک هزارم

(یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک.

یک هشتم

(یِ یا یَ. هَ تُ) (عد. کسری) یک جزء از هشت، هشت یکم.

یک هفتادم

(یِ یا یَ. هَ دُ) (عد. کسری) یک جز از هفتاد جز، هفتاد یک.

یک هوا

(یِ یا یَ. هَ)
۱- (ص مر.) جایی که هوای آن تغییر نکند.
۲- (ق مر.) (عا.) مقدار اندک، اندازه کوچک تر: فلانی یک هوا از شما بلندتر است.

یک وجبی

(~. وَ جَ) (ص نسب.) (عا.)
۱- به قدر یک وجب.
۲- بسیار کوتاه قد.

یک ور

(~. وَ) (ق مر.) (عا.)
۱- یک سو، یک طرف.
۲- کج، متمایل.

یک وری

(~. وَ) (ص نسب.) یک طرفی، متمایل به یک جهت.

یک پهلو

(~. پَ)
۱- (ص.) (عا.) لجوج، یک دنده.
۲- (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن.

یک چند

(~. چَ) (ق.) مدتی، روزگاری.

یک کاره

(~. رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی.

یک کاسه

(~. س)(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی.

یک کلمه

(~. کَ لِ مِ) [ فا - ع. ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.

یک گره

(~. گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد.

یکان

(~.)
۱- (ق.) یک یک.
۲- (ص.) یگانه، تک، منفرد.

یکایک

(~. ~.) (ق.) یک یک، یکی پس از دیگری.

یکبار

(~.) (ق.)
۱- یک دفعه، مقابل دو بار.
۲- بی خبر، غفلتاً.

یکبار مصرف

(~. مَ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ویژه مصرف کردن برای یک نوبت.

یکباره

(~. رِ) (ق.)
۱- یک دفعه، یکبار.
۲- ناگهان.
۳- به کلی، تمامی، همه.

یکبارگی

(~. رِ) (حامص.)
۱- ناگهانی.
۲- همگی، همه.


دیدگاهتان را بنویسید