دیوان حافظ – آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست

خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست

دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست

شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست

سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست

گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست

کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست

ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست

دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست



  شاهنامه فردوسی - پادشاهى نوذر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گمج

(گُ مَ) (اِ.) نان خمیر ناکرده.

گمراه

(گُ) (ص مر.) سرگشته، آواره، کسی که راه درست زندگی را انتخاب نکرده.

گمراهی

(گُ) (حامص.) ضلالت، گم کردگی راه.

گمرک

(گُ رُ) (اِ.) [ مأخوذ از ترکی ]
۱- اداره‌ای که مأمور مراقبت از ورود و خروج کالاها (بر اساس قانون واردات و صادرات) و دریافت حقوق گمرکی از دارندگان آن هاست.
۲- هزینه‌ها و حقوق گمرکی.

گمست

(گَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود.

گمنام

(~.) (ص مر.) بی نام و نشان، خامل.

گمولوژی

(گِ مُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعه گوهرسنگ‌ها که به بررسی منبع و منشأ و توصیف و درجه بندی و شناسایی و ارزیابی آن‌ها می‌پردازد، گوهرشناسی. (فره).

گمیختن

(گُ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- آمیختن.
۲- ادرار کردن.

گمیز

(گُ یا گَ) [ په. ] (اِ.) ادرار، شاش.

گمیزیدن

(گُ دَ) (مص ل.) شاش کردن.

گناه

(گُ) [ په. ] (اِ.) بزه، کار بد.

گناه شستن

(~. شُ تَ) (مص م.)۱ - پاک کردن گناه.
۲- کنایه از: بدگویی و غیبت از کسی.

گناهکار

(~.) (ص.) خطاکار، مجرم.

گنبد

(گُ بَ) [ په. ] (اِ.) قُبِّه و برآمدگی که بر بالای معابد و مساجد می‌سازند.

گنبدی

(~.) (ص نسب.)
۱- به شکل گنبد.
۲- خیمه کوچک.
۳- جست و خیز کردن.

گنج

(~.) (اِ.) خر دم بریده.

گنج

(گُ) (اِ.) گنجایش، ظرفیُت.

گنج

(گَ) [ په. ] (اِ.)
۱- خزانه زر و سیم، جواهری که در جایی پنهان باشد.
۲- ثروت بسیار.
۳- انبار، مخزن. ؛ ~ باد آورده گنجی که بی زحمت و رنج به دست آید.

گنج افراسیاب

(گَ جِ اَ) (اِمر.) نام گنج چهارم از گنج‌های خسرو پرویز که آن را از افراسیاب به دست آورد.

گنج باد آورد

(گَ جِ وَ) (اِمر.)
۱- نامِ لحنی از سی لحن باربد.
۲- نام یکی از گنج‌های خسرو پرویز.


دیدگاهتان را بنویسید