دیوان حافظ – آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه‌چرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست

گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی
او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست

خال مُشکین که بدان عارض گندمگون است
سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌ دل
کُشت ما را و دمِ عیسیِ مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست




  شاهنامه فردوسی - بخش كردن فريدون جهان را بر پسران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به حق آنکه داد ای بت جمالت
به حال بنده یک‌دم بنگر امروز
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پرمخیده

(پَ مَ دِ) (ص مف.)
۱- خودسر و نافرمان.
۲- فرزند عاق شده.

پرمر

(پَ مَ) (اِ.) انتظار، امید. پرمور و برمر نیز گویند.

پرمنش

(پُ مَ نِ) (ص مر.)
۱- خردمند.
۲- ارجمند، پُرمایه.
۳- مغرور، متکبر.

پرمنگنات

(پِ مَ گَ) [ فر. ] (اِ.) ماده‌ای شیمیایی ا ست با نام پرمنگنات پتاسیم، بنفش تیره و حلال در آب. در پزشکی برای شست و شو و ضدعفونی زخم‌ها و در منزل برای گندزدایی سبزی‌ها و میوه‌ها مورد ...

پرمه

(پِ مَ یا مِ) (اِ.) = پرمهه: کاهلی در کارها.

پرمودن

(پَ دَ) (مص م.) فرمودن.

پرن

(پَ رَ) (اِ.)
۱- دیبای منقش و لطیف.
۲- پل، مرز.

پرن

(پَ رَ) (ق.) گذشته، پیشین.

پرن

(~.) (اِ.) نک پروین.

پرنا

(پَ) (اِ.) لباس لطیف و منقش.

پرند

(پَ رَ) [ په. ] (اِ.)
۱- حریر ساده، ابریشم بی نقش.
۲- شمشیر، شمشیر جوهردار.

پرندآور

(پَ رَ. وَ) (ص مر.) شمشیر جوهردار، تیغ آب داده.

پرنداخ

(پَ رَ) (اِ.) تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند.

پرنده

(پَ رَ دِ) (ص فا.) هر جانوری که می‌پرد، مرغ، طیر. ج. پرندگان.

پرندوش

(پَ رَ) (ق مر.) شب گذشته، پریشب.

پرندک

(پَ رَ دَ) (اِ.) پشته، تل.

پرندگان

(پَ رَ دِ) (اِ.) جِ پرنده ؛ رده بزرگی از شاخه ذی فقاران که خون گرمند و بدنشان دارای حرارت ثابتی است و اندام‌های جلو آن‌ها به علت پرواز در هوا به صورت بال درآمده و بدنشان نیز پوشیده از ...

پرندین

(پَ رَ دِ) [ پرند + ین، پس. نسبت = پرندینه ] (ص نسب.) آن چه از پرند درست کنند، هر چه از حریر سازند، پرندینه.

پرندین

(پَ رَ) (ص نسب.) ابریشمی.

پرندین بر

(~. بَ) (ص.) نازک اندام، لطیف بدن.


دیدگاهتان را بنویسید