دیوان حافظ – آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد
هر کس حکایتی به تَصوّر چرا کنند؟

چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند

مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند

بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند

حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند




  دیوان حافظ - روزگاریست که سودای بتان دین من است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلر

(لَ) (اِ.) سرین، کفل.

آلرژی

(لِ) [ یو. ] (اِ.) حساسیت، نسبت به چیزی حساسیت داشتن که باعث بروز علایمی چون عطسه، تنگی نفس، کهیر حتی شوک می‌شود.

آلست

(لَ) (اِ.) = آلسن: نک آلر.

آلش

(لِ) (اِ.) راش.

آلغ

(لُ) (اِ.) نک آله.

آلغده

(لُ دِ) (ص.) نک آرغده.

آلفا

[ یو. ] (اِ.) نخستین حرف از الفبای یونانی.

آلفا

[ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره غلات که دایمی است و در شمال آفریقا و جنوب اسپانیا فراوان است. الیاف این گیاه در کاغذسازی و ساختن طناب به کار می‌رود؛ جلفا، الفا، جلز، علف کاغذ، پیرز، علف پیرز ...

آلفتن

(لُ تَ)
۱- (مص م.) آشفتن، پریشان ساختن.
۲- (مص ل.) شوریده شدن، پریشان شدن.

آلفته

(لُ تِ) (ص مف.) آشفته، پریشان.

آلنگ

(لَ) (اِ.)
۱- خندق.
۲- دیواری که بر گِرد سپاه برای محافظت درست کنند. مورچال، سنگر.

آله

(لُ) (اِ.)
۱- عقاب، شاهین. آلوه و آلغ نیز گویند.

آله کلو

(لِ یا لَ کُ) (اِمر.) حشره‌ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است ؛ زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می‌شود.

آلهه

(لِ هِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اِله ؛ خدایان، معبودان.

آلو

[ په. ] (اِ.) درختی از تیره گل سرخیان از دسته بادامی‌ها و دارای انواع متعدد از قبیل: آلو زرد، آلو سیاه، آلو قیصی و غیره.

آلوئک

(ئ َ) (اِ.) سنگ‌های آهکی کوچکی که داخل سفال یا آجر پخته باشد. آلودک هم گویند.

آلودن

(دَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آغشته کردن، آلوده کردن.
۲- (مص ل.) کثیف شدن.

آلوده

(دِ) (ص مف.)
۱- مالیده به چیزی، آغشته.
۲- آغشته شده، کثیف.

آلودگی

(دِ) (حامص.)
۱- ناپاکی، آلایش، لکه.
۲- عادت به اعمال زشت.
۳- گناه، فسق.

آلوسن

(سَ) [ یو. ] (اِ.) = آلسن: قسمی زردآلوی لطیف.


دیدگاهتان را بنویسید