دیوان حافظ – آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد
هر کس حکایتی به تَصوّر چرا کنند؟

چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند

مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند

بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند

حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند




  شاهنامه فردوسی - جنگ كاوس با شاه مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گوشور

(وَ) (ص.) فرمانبر، مطیع.

گوشی

(اِ.)
۱- گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می‌شود.
۲- وسیله‌ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما.
۳- اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه.
۴- سمعک.
۵- نوعی بیماری در سرانگشتان ...

گول

۱ - (ص.)ابله، نادان.
۲- (اِ.) مکر، فریب.
۳- دلق.

گول

(اِ.)۱ - حوض. استخر، تالاب.
۲- دریاچه.

گون

(گَ وَ) (اِ.) نوعی گیاه خاردار که دارای ساقه‌های ستبر و شاخه‌های بلند می‌باشد. بیشتر در نقاط کوهستانی می‌روید و گل‌های آن سفید یا زرد رنگ می‌باشد.

گون

[ په. ]
۱- (اِ.) گونه، رنگ.
۲- (پس.) به صورت پسوند در ترکیبات آید به معنی شکل و رنگ: آبگون، آسمان گون، بنفشه گون.

گوناب

(اِمر.) سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهره خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه.

گوناگون

(ص مر.) رنگارنگ، مختلف.

گونه

(نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- رنگ، نوع.
۲- رخ، سیما.
۳- قسمت گوشتی زیر چشم‌ها و ک نار بینی و دهان، لُپ.
۴- همانند چیزی مانند: پیامبر - گونه.

گونی

[ هند. ] (اِ.)۱ - پارچه خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند.
۲- کیسه‌ای از پارچه خشن که برای حمل بار سازند.

گونیا

(اِ.) ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویه قائمه یا آزمودن آن.

گوه

(گُ وِ) (اِ.) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده می‌گذارند که دو نیم کردن آن آسان تر شود.

گوهر

(گُ هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- از سنگ‌های قیمتی.
۲- اصل، نژاد.
۳- ذات، سرشت.

گوهربار

(~.)(ص فا.)۱ - نثار کننده گوهر، گوهرافشان.
۲- (کن.) جوانمرد.
۳- ریزنده قطرات (ابر).

گوهردار

(~.) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار.

گوهری

(~.) (ص نسب.)
۱- گوهرفروش، زرگر.
۲- ذاتی، سرشتی.
۳- اصیل، پاک نژاد.

گوهرین

(~.) (ص نسب.) منسوب به گوهر.
۱- دارای گوهر.
۲- مزین به جواهر.

گوچاه

(گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حفره.

گوژ

(اِ. ص.) خمیده، منحنی.

گوژ

(اِ.) زنبور (عسل)، نحل.


دیدگاهتان را بنویسید