دیوان حافظ – آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد
هر کس حکایتی به تَصوّر چرا کنند؟

چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند

مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند

بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند

حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند




  شاهنامه فردوسی - گرفتن شاه هاماوران كاوس را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کلوخ

(کُ) (اِ.) گل خشک شده و به هم چسبیده.

کلوخ انداز

(~. اَ)
۱- (ص فا.) کسی که به سوی کسی کلوخ می‌اندازد.۲ - (اِ.) سوراخ‌هایی در زی - ر کنگره‌های دیوار قلعه که از آنجا سنگ و کلوخ به طرف دشمن می‌انداختند.
۳- عیش و عشرت و شرابخوری در اواخر ماه ...

کلوخه

(کُ خَ یا خِ) (اِ.) هرچیز که به شکل و هیئت کلوخ باشد.

کلوز

(کُ) (اِ.) = کلوزه: غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه‌ها از آن برآمده باشد؛ جوزغه.

کلوس

(کُ) (اِ.) اسبی که چشم و روی و پوزش سفید باشد و آن را شوم می‌دانستند.

کلون

(کُ) (اِ.) قفل چوبی که سابقاً پشت در حیاط کار می‌گذاشتند.

کلوند

(کَ وَ) (اِ.)
۱- دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره.
۲- خیار و بادرنگ و انجیر، گردو و خرمای خشک به رشته کشیده.

کلونده

(کَ وَ دَ یا دِ) (اِ.) = کلوند: خیار بزرگ و باریک و دراز، شنگ.

کلوچه

(کُ چِ) (اِ.) نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می‌سازند. کلیچه هم گفته می‌شود.

کلوک

(~.) (ص. اِ.) بی حیا، گستاخ.

کلوک

(کُ) (ص. اِ.) پسر کوچک.

کلپتره

(کَ پَ ر) (اِ.) سخنان بی معنی، یاوه و بیهوده.

کلچ

(کَ) (اِ.) = کلیچ: عجب، خودستایی، تکبر.

کلچ

(کُ) (اِ.) پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می‌آوردند.

کلک

(کِ لِ) (اِ.) = کلیک: انگشت کوچک، خنصر.

کلک

(کَ لَ یا لِ) = کلیک:
۱- (اِ.) بوم، کوف.
۲- (ص.) شوم، نامبارک.

کلک

(کِ) چهار دندان تیز در درندگان ؛ ناب.

کلک

(کِ) (اِ.) نی، قلم نی.

کلک

(~.) (اِ.) چیزی شبیه قایق ساخته شده با چوب و تخته و چند خیک باد کرده.

کلک

(کَ لَ) (اِ.)
۱- نیشتر.
۲- منقل، آتشدان.
۳- (عا.) حیله و فریب. ؛ ~ کسی را کندن الف - کسی را از میان برداشتن. ب - کسی را با توطئه از کار برکنار کردن. ؛ ~ مرغابی ترفند بسیار ...


دیدگاهتان را بنویسید