دیوان حافظ – دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد




  دیوان حافظ -  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بخنده رویی دشمن مخور فریب رهی
که برق خنده زنان سوخت آشیانه ما
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آ

(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

آ

هان! هلا! آی!

آئورت

(ئُ) [ فر. ] (اِ.) سرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیه شده را به تمام بدن می‌رساند، بزرگ سرخرگ. (فره)

آب

خفته (بِ خُ تِ) (اِمر.)
۱- آب راکد.
۲- ژاله.
۳- برف.
۴- تگرگ. یخ.
۵- شیشه، بلور.
۶- شمشیر (در غلاف).

آب

دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده‌های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می‌گردد، بزاق.

آب

رز (بِ رَ)(اِمر.)
۱- شراب، می‌.
۲- آب زهر.

آب

خانه (نِ) (اِمر.) مستراح، مبرز، مبال.

آب

[ په. ] (اِ.) مایعی است شفاف، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب، آتش، باد، خاک» محسوب می‌شده. معانی کنایی آب:
۱- آبرو.
۲- ...

آب

[ سر - عبر. ] (اِ.)
۱- یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه».
۲- نام ماه یازدهم سالِ یهود.

آب

ریختگی (تِ) (حامص.) آبروریزی، افتضاح.

آب آوردن

(وَ دَ) (مص ل.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می‌گردد.

آب اماله

(بِ اِ لِ) [ فا - ع. ] (اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند.

آب انبار

(اَ)(اِمر.)
۱- جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین.
۲- آبدان، آبگیر.

آب انداختن

(اَ تَ)(مص ل.)
۱- نطفه ریختن در رحم.
۲- ادرار کردن.

آب انداز

(اَ)(اِمر.)
۱- استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان.
۲- آب دزدک.

آب اندام

(بْ. اَ) (ص مر. اِمر.) خوش قد و قامت.

آب انگور

(بِ اَ) (اِمر.)
۱- فشرده انگور.
۲- شراب، باده.

آب اکسیژنه

(اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار می‌رود، پراکسید هیدروژن.

آب باختن

(تَ) (مص ل.)از دست دادن شکوه و هیبت.

آب باریک

(اِمر.)
۱- آب کم.
۲- درآمد اندک. آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک.


دیدگاهتان را بنویسید