شاهنامه فردوسی – خوان هفتم كشتن رستم ديو سپيد را
خوان هفتم كشتن رستم ديو سپيد را و زان جايگه تنگ بسته كمر بيامد پر از كينه و جنگ سر چو رخش اندر آمد بران هفت كوه بران نرّه ديوان گشته گروه بنزديكىء غار بىبن رسيد بگرد اندرون لشكر ديو ديد باولاد گفت آنچ پرسيدمت همه بر ره راستى ديدمت […]
شاهنامه فردوسی – خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو
خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو بخفت آن زمان رستم جنگجوى چو خورشيد تابنده بنمود روى بپيچيد اولاد را بر درخت بخم كمندش در آويخت سخت بزين اندر افگند گرز نيا همى رفت يكدل پر از كيميا يكى مغفرى خسروى بر سرش خوى آلوده ببر بيان در برش به […]
شاهنامه فردوسی – خوان پنجم گرفتار شدن اولاد به دست رستم
خوان پنجم گرفتار شدن اولاد به دست رستم و زان جا سوى راه بنهاد روى چنانچون بود مردم راه جوى همى رفت پويان بجايى رسيد كه اندر جهان روشنايى نديد شب تيره چون روى زنگى سياه ستاره نه پيدا نه خورشيد و ماه تو خورشيد گفتى ببند اندرست ستاره بخم كمند […]
شاهنامه فردوسی – خوان چهارم كشتن زنى جادو را
خوان چهارم كشتن زنى جادو را چو از آفرين گشت پرداخته بياورد گلرنگ را ساخته نشست از بر زين و ره بر گرفت خم منزل جادو اندر گرفت همى رفت پويان براه دراز چو خورشيد تابان بگشت از فراز درخت و گيا ديد و آب روان چنانچون بود جاى مرد جوان […]
شاهنامه فردوسی – خوان سوم جنگ رستم با اژدها
خوان سوم جنگ رستم با اژدها ز دشت اندر آمد يكى اژدها كزو پيل گفتى نيابد رها بدان جايگه بودش آرامگاه نكردى ز بيمش برو ديو راه بيامد جهانجوى را خفته ديد بر او يكى اسپ آشفته ديد پر انديشه شد تا چه آمد پديد كه يارد بدين جايگاه آرميد […]
شاهنامه فردوسی – خوان دوم يافتن رستم چشمه آب
خوان دوم يافتن رستم چشمه آب يكى راه پيش آمدش ناگزير همى رفت بايست بر خيره خير پى اسپ و گويا زبان سوار ز گرما و از تشنگى شد ز كار پياده شد از اسپ و ژوپين بدست همى رفت پويان بكردار مست همى جست بر چاره جستن رهى سوى آسمان […]
شاهنامه فردوسی – هفت خوان رستم
خوان نخست جنگ رخش با شيرى برون رفت پس پهلو نيمروز ز پيش پدر گرد گيتى فروز دو روزه بيك روزه بگذاشتى شب تيره را روز پنداشتى بدين سان همى رخش ببريد راه بتابنده روز و شبان سياه تنش چون خورش جست و آمد بشور يكى دشت پيش آمدش پر ز […]