شاهنامه فردوسی – خوان سوم جنگ رستم با اژدها
خوان سوم جنگ رستم با اژدها ز دشت اندر آمد يكى اژدها كزو پيل گفتى نيابد رها بدان جايگه بودش آرامگاه نكردى ز بيمش برو ديو راه بيامد جهانجوى را خفته ديد بر او يكى اسپ آشفته ديد پر انديشه شد تا چه آمد پديد كه يارد بدين جايگاه آرميد […]
شاهنامه فردوسی – خوان دوم يافتن رستم چشمه آب
خوان دوم يافتن رستم چشمه آب يكى راه پيش آمدش ناگزير همى رفت بايست بر خيره خير پى اسپ و گويا زبان سوار ز گرما و از تشنگى شد ز كار پياده شد از اسپ و ژوپين بدست همى رفت پويان بكردار مست همى جست بر چاره جستن رهى سوى آسمان […]
شاهنامه فردوسی – هفت خوان رستم
خوان نخست جنگ رخش با شيرى برون رفت پس پهلو نيمروز ز پيش پدر گرد گيتى فروز دو روزه بيك روزه بگذاشتى شب تيره را روز پنداشتى بدين سان همى رخش ببريد راه بتابنده روز و شبان سياه تنش چون خورش جست و آمد بشور يكى دشت پيش آمدش پر ز […]
شاهنامه فردوسی – پيغام كاوس به زال و رستم
پيغام كاوس به زال و رستم ازان پس جهانجوى خسته جگر برون كرد مردى چو مرغى بپر سوى زابلستان فرستاد زود بنزديك دستان و رستم درود كنون چشم شد تيره و تيره بخت بخاك اندر آمد سر تاج و تخت جگر خسته در چنگ آهرمنم همى بگسلد زار جان از تنم […]
شاهنامه فردوسی – رفتن كاوس به مازندران
رفتن كاوس به مازندران چو زال سپهبد ز پهلو برفت دمادم سپه روى بنهاد و تفت بطوس و بگودرز فرمود شاه كشيدن سپه سر نهادن براه چو شب روز شد شاه و جنگ آوران نهادند سر سوى مازندران بميلاد بسپرد ايران زمين كليد در گنج و تاج و نگين بدو گفت […]
شاهنامه فردوسی – پند دادن زال كاوس را
پند دادن زال كاوس را همى رفت پيش اندرون زال زر پس او بزرگان زرين كمر چو كاوس را ديد دستان سام نشسته بر او رنگ بر شادكام بكش كرده دست و سر افگنده پست همى رفت تا جايگاه نشست چنين گفت كاى كدخداى جهان سر افراز بر مهتران و مهان […]
شاهنامه فردوسی – رفتن كى كاوس به مازندران
رفتن كى كاوس به مازندران چو كاوس بشنيد از او اين سخن يكى تازه انديشه افگند بن دل رزمجويش ببست اندران كه لشكر كشد سوى مازندران چنين گفت با سر فرازان رزم كه ما سر نهاديم يك سر ببزم اگر كاهلى پيشه گيرد دلير نگردد ز آسايش و كام سير من […]
شاهنامه فردوسی – كیكاوس
پادشاهى كى كاوس درخت برومند چون شد بلند گر آيد ز گردون بروبر گزند شود برگ پژمرده و بيخ سست سرش سوى پستى گرايد نخست چو از جايگه بگسلد پاى خويش بشاخ نو آيين دهد جاى خويش مر او را سپارد گل و برگ و باغ بهارى بكردار روشن چراغ اگر […]
شاهنامه فردوسی – آمدن كى قباد به استخر پارس
آمدن كى قباد به استخر پارس و زانجا سوى پارس اندر كشيد كه در پارس بد گنجها را كليد نشستنگه آن گه باسطخر بود كيان را بدان جايگه فخر بود جهانى سوى او نهادند روى كه او بود سالار ديهيم جوى بتخت كيان اندر آورد پاى بداد و به آيين فرخنده […]
شاهنامه فردوسی – آشتى خواستن پشنگ از كى قباد
آشتى خواستن پشنگ از كى قباد سپهدار تركان دو ديده پر آب شگفتى فرو ماند ز افراسياب يكى مرد با هوش را برگزيد فرسته بايران چنانچون سزيد يكى نامه بنوشت ار تنگوار برو كرده صد گونه رنگ و نگار بنام خداوند خورشيد و ماه كه او داد بر آفرين دستگاه […]