شاهنامه فردوسی – بخش كردن فريدون جهان را بر پسران
بخش كردن فريدون جهان را بر پسران نهفته چو بيرون كشيد از نهان بسه بخش كرد آفريدون جهان يكى روم و خاور دگر ترك و چين سيم دشت گردان و ايران زمين نخستين بسلم اندرون بنگريد همه روم و خاور مر او را سزيد بفرمود تا لشكرى برگزيد گرازان سوى خاور […]
شاهنامه فردوسی – رفتن پسران فريدون نزد شاه يمن
رفتن پسران فريدون نزد شاه يمن سوى خانه رفتند هر سه چو باد شب آمد بخفتند پيروز و شاد چو خورشيد زد عكس بر آسمان پراگند بر لاژورد ارغوان برفتند و هر سه بياراستند ابا خويشتن موبدان خواستند كشيدند بالشكرى چون سپهر همه نامداران خورشيد چهر چو از آمدنشان شد […]
شاهنامه فردوسی – پاسخ دادن شاه يمن جندل را
پاسخ دادن شاه يمن جندل را فرستاده شاه را پيش خواند فراوان سخن را بخوبى براند كه من شهريار ترا كهترم بهرچ او بفرمود فرمانبرم بگويش كه گر چه تو هستى بلند سه فرزند تو بر تو بر ارجمند پسر خود گرامى بود شاه را بويژه كه زيبا بود گاه را […]
شاهنامه فردوسی – فرستادن فريدون جندل را به يمن
فرستادن فريدون جندل را به يمن ز سالش چو يك پنجه اندر كشيد سه فرزندش آمد گرامى پديد ببخت جهاندار هر سه پسر سه خسرو نژاد از در تاج زر ببالا چو سرو و برخ چون بهار بهر چيز ماننده شهريار از اين سه دو پاكيزه از شهر ناز يكى كهتر […]
شاهنامه فردوسی – پادشاهى فريدون پانصد سال بود
پادشاهى فريدون پانسد سال بود فريدون چو شد بر جهان كامگار ندانست جز خويشتن شهريار برسم كيان تاج و تخت مهى بياراست با كاخ شاهنشهى بروز خجسته سر مهر ماه بسر بر نهاد آن كيانى كلاه زمانه بىاندوه گشت از بدى گرفتند هر كس ره ايزدى دل از داوريها بپرداختند […]
شاهنامه فردوسی – بند كردن فريدون ضحاك را
بند كردن فريدون ضحاك را جهاندار ضحاك ازان گفتگوى بجوش آمد و زود بنهاد روى چو شب گردش روز پرگار زد فروزنده را مهره در قار زد بفرمود تا بر نهادند زين بران بادپايان باريك بين بيامد دمان با سپاهى گران همه نرّه ديوان جنگ آوران ز بىراه مر كاخ […]
شاهنامه فردوسی – داستان فريدون با كارگزار ضحاك
داستان فريدون با كارگزار ضحاك چو كشور ز ضحاك بودى تهى يكى مايهور بد بسان رهى كه او داشتى گنج و تخت و سراى شگفتى بدل سوزگى كدخداى ورا كندرو خواندندى بنام بكندى زدى پيش بيداد گام بكاخ اندر آمد دوان كند رو در ايوان يكى تاجور ديد نو نشسته […]
شاهنامه فردوسی – ديدن فريدون دختران جمشيد را
ديدن فريدون دختران جمشيد را طلسمى كه ضحاك سازيده بود سرش باسمان بر فرازيده بود فريدون ز بالا فرود آوريد كه آن جز بنام جهاندار ديد و زان جادوان كاندر ايوان بدند همه نامور نرّه ديوان بدند سرانشان بگرز گران كرد پست نشست از بر گاه جادو پرست نهاد از […]
شاهنامه فردوسی – پيروزى فريدون بر ضحاك و دست يافتن بر گنجهاى آن
پيروزى فريدون بر ضحاك و دست يافتن بر گنجهاى آن چو آمد بنزديك اروند رود فرستاد زى رودبانان درود بران رودبان گفت پيروز شاه كه كشتى بر افگن هم اكنون براه مرا با سپاهم بدان سو رسان از اينها كسى را بدين سو ممان بدان تا گذر يابم از روى آب […]
شاهنامه فردوسی – رفتن فريدون به جنگ ضحاك
رفتن فريدون به جنگ ضحاك فريدون بخورشيد بر برد سر كمر تنگ بستش بكين پدر برون رفت خرّم بخرداد روز بنيك اختر و فال گيتى فروز سپاه انجمن شد بدرگاه او بابر اندر آمد سر گاه او بپيلان گردون كش و گاوميش سپه را همى توشه بردند پيش كيانوش […]