شاهنامه فردوسی – آمدن زال به نزد مهراب كابلى
آمدن زال به نزد مهراب كابلى چنان بد كه روزى چنان كرد راى كه در پادشاهى بجنبد ز جاى برون رفت با ويژه گردان خويش كه با او يكى بودشان راى و كيش سوى كشور هندوان كرد راى سوى كابل و دنبر و مرغ و ماى بهر جايگاهى بياراستى مى […]
شاهنامه فردوسی – پادشاهى دادن سام زال را
پادشاهى دادن سام زال را جهان ديدگان را ز كشور بخواند سخنهاى بايسته چندى براند چنين گفت با نامور بخردان كه اى پاك و بيدار دل موبدان چنين است فرمان هشيار شاه كه لشكر همى راند بايد براه سوى گرگساران و مازندران همى راند خواهم سپاهى گران بماند بنزد شما […]
شاهنامه فردوسی – بازگشتن زال به زابلستان
بازگشتن زال به زابلستان بفرمود پس شاه با موبدان ستاره شناسان و هم بخردان كه جويند تا اختر زال چيست بران اختر از بخت سالار كيست چو گيرد بلندى چه خواهد بدن همى داستان از چه خواهد زدن ستارهشناسان هم اندر زمان از اختر گرفتند پيدا نشان بگفتند با شاه ديهيم […]
شاهنامه فردوسی – آگه شدن منوچهر از كار سام و زال زر
آگه شدن منوچهر از كار سام و زال زر يكايك بشاه آمد اين آگهى كه سام آمد از كوه با فرهى بدان آگهى شد منوچهر شاد بسى از جهان آفرين كرد ياد بفرمود تا نوذر نامدار شود تازيان پيش سام سوار كند آفرين كيانى بر اوى بدان شادمانى كه بگشاد روى […]
شاهنامه فردوسی – خواب ديدن سام از چگونگى كار پسر
خواب ديدن سام از چگونگى كار پسر شبى از شبان داغ دل خفته بود ز كار زمانه بر آشفته بود چنان ديد در خواب كز هندوان يكى مرد بر تازى اسپ دوان و را مژده دادى بفرزند او بران برز شاخ برومند او چو بيدار شد موبدان را بخواند ازين در […]
شاهنامه فردوسی – گفتار اندر زادن زال
گفتار اندر زادن زال كنون پر شگفتى يكى داستان بپيوندم از گفته باستان نگه كن كه مر سام را روزگار چه بازى نمود اى پسر گوش دار نبود ايچ فرزند مر سام را دلش بود جوينده كام را نگارى بد اندر شبستان اوى ز گلبرگ رخ داشت و ز مشك موى […]
شاهنامه فردوسی – پادشاهى منوچهر صد و بيست سال بود
پادشاهى منوچهر صد و بيست سال بود منوچهر يك هفته با درد بود دو چشمش پر آب و رخش زرد بود بهشتم بيامد منوچهر شاه بسر بر نهاد آن كيانى كلاه همه پهلوانان روى زمين برو يك سره خواندند آفرين چو ديهيم شاهى بسر بر نهاد جهان را سراسر همه مژده […]
شاهنامه فردوسی – گفتار اندر مردن فريدون
گفتار اندر مردن فريدون چو اين كرده شد روز برگشت بخت بپژمرد برگ كيانى درخت كرانه گزيد از بر تاج و گاه نهاده بر خود سر هر سه شاه پر از خون دل و پر ز گريه دو روى چنين تا زمانه سر آمد بروى فريدون شد و نام از و […]
شاهنامه فردوسی – فرستادن سر سلم را به نزد فريدون
فرستادن سر سلم را به نزد فريدون سوى دژ فرستاد شيروى را جهان ديده مرد جهانجوى را بفرمود كان خواسته برگراى نگه كن همه هر چه يابى بجاى بپيلان گردونكش آن خواسته بدرگاه شاه آور آراسته بفرمود تا كوس رويين و ناى زدند و فرو هشت پرده سراى سپه […]
شاهنامه فردوسی – گريختن سلم و كشته شدن او به دست منوچهر
گريختن سلم و كشته شدن او به دست منوچهر تهى شد ز كينه سر كينهدار گريزان همى رفت سوى حصار پس اندر سپاه منوچهر شاه دمان و دنان بر گرفتند راه چو شد سلم تا پيش دريا كنار نديد آنچه كشتى بر آن رهگذار چنان شد ز بس كشته و خسته دشت […]