شاهنامه فردوسی – دلخوشى دادن سام سيندخت را
دلخوشى دادن سام سيندخت را چو شد ساخته كار خود بر نشست چو گردى بمردى ميان را ببست يكى ترگ رومى بسر بر نهاد يكى باره زير اندرش همچو باد بيامد گرازان بدرگاه سام نه آواز داد و نه بر گفت نام بكار آگهان گفت تا ناگهان بگويند با سرفراز جهان […]
شاهنامه فردوسی – خشم گرفتن مهراب بر سيندخت
خشم گرفتن مهراب بر سيندخت چو در كابل اين داستان فاش گشت سر مرزبان پر ز پرخاش گشت بر آشفت و سيندخت را پيش خواند همه خشم رودابه بر وى براند بدو گفت كاكنون جزين راى نيست كه با شاه گيتى مرا پاى نيست كه آرمت با دخت ناپاك تن كشم زارتان […]