شاهنامه فردوسی – رزم كردن رستم با سه شاه و رها شدن كاوس از بند
رزم كردن رستم با سه شاه و رها شدن كاوس از بند دگر روز لشكر بياراستند درفش از دو رويه بپيراستند بهاماوران بود صد ژنده پيل يكى لشكرى ساخته بر دو ميل از آواى گردان بتوفيد كوه زمين آمد از نعل اسپان ستوه تو گفتى جهان سربسر آهنست وگر كوه البرز […]
شاهنامه فردوسی – پيام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران
پيام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران يكى مرد بيدار جوينده راه فرستاد نزديك كاوس شاه بنزديك سالار هاماوران بشد نامدارى ز كند آوران يكى نامه بنوشت با گيرودار پر از گرز و شمشير و پر كارزار كه بر شاه ايران كمين ساختى بپيوستن اندر بد انداختى نه مردى بود چاره […]
شاهنامه فردوسی – آمدن رستم نزديك شاه مازندران به پيغمبرى
آمدن رستم نزديك شاه مازندران به پيغمبرى چو نامه بمهر اندر آورد شاه جهانجوى رستم بپيمود راه بزين اندر افگند گرز گران چو آمد بنزديك مازندران بشاه آگهى شد كه كاوس كى فرستادن نامه افگند پى فرستاده چون هژبر دژم كمندى بفتراك بر شست خم بزير اندرون باره گامزن يكى […]
شاهنامه فردوسی – خوان هفتم كشتن رستم ديو سپيد را
خوان هفتم كشتن رستم ديو سپيد را و زان جايگه تنگ بسته كمر بيامد پر از كينه و جنگ سر چو رخش اندر آمد بران هفت كوه بران نرّه ديوان گشته گروه بنزديكىء غار بىبن رسيد بگرد اندرون لشكر ديو ديد باولاد گفت آنچ پرسيدمت همه بر ره راستى ديدمت […]
شاهنامه فردوسی – خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو
خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو بخفت آن زمان رستم جنگجوى چو خورشيد تابنده بنمود روى بپيچيد اولاد را بر درخت بخم كمندش در آويخت سخت بزين اندر افگند گرز نيا همى رفت يكدل پر از كيميا يكى مغفرى خسروى بر سرش خوى آلوده ببر بيان در برش به […]
شاهنامه فردوسی – خوان پنجم گرفتار شدن اولاد به دست رستم
خوان پنجم گرفتار شدن اولاد به دست رستم و زان جا سوى راه بنهاد روى چنانچون بود مردم راه جوى همى رفت پويان بجايى رسيد كه اندر جهان روشنايى نديد شب تيره چون روى زنگى سياه ستاره نه پيدا نه خورشيد و ماه تو خورشيد گفتى ببند اندرست ستاره بخم كمند […]
شاهنامه فردوسی – خوان چهارم كشتن زنى جادو را
خوان چهارم كشتن زنى جادو را چو از آفرين گشت پرداخته بياورد گلرنگ را ساخته نشست از بر زين و ره بر گرفت خم منزل جادو اندر گرفت همى رفت پويان براه دراز چو خورشيد تابان بگشت از فراز درخت و گيا ديد و آب روان چنانچون بود جاى مرد جوان […]
شاهنامه فردوسی – خوان سوم جنگ رستم با اژدها
خوان سوم جنگ رستم با اژدها ز دشت اندر آمد يكى اژدها كزو پيل گفتى نيابد رها بدان جايگه بودش آرامگاه نكردى ز بيمش برو ديو راه بيامد جهانجوى را خفته ديد بر او يكى اسپ آشفته ديد پر انديشه شد تا چه آمد پديد كه يارد بدين جايگاه آرميد […]
شاهنامه فردوسی – خوان دوم يافتن رستم چشمه آب
خوان دوم يافتن رستم چشمه آب يكى راه پيش آمدش ناگزير همى رفت بايست بر خيره خير پى اسپ و گويا زبان سوار ز گرما و از تشنگى شد ز كار پياده شد از اسپ و ژوپين بدست همى رفت پويان بكردار مست همى جست بر چاره جستن رهى سوى آسمان […]
شاهنامه فردوسی – آمدن افراسياب به نزديك پدر خود
آمدن افراسياب به نزديك پدر خود برفت از لب رود نزد پشنگ زبان پر ز گفتار و كوتاه چنگ بدو گفت كاى نامبردار شاه ترا بود ازين جنگ جستن گناه يكى آنكه پيمان شكستن ز شاه بزرگان پيشين نديدند راه نه از تخم ايرج جهان پاك شد نه زهر گزاينده ترياك […]