شاهنامه فردوسی – آمدن افراسياب به نزديك پدر خود
آمدن افراسياب به نزديك پدر خود برفت از لب رود نزد پشنگ زبان پر ز گفتار و كوتاه چنگ بدو گفت كاى نامبردار شاه ترا بود ازين جنگ جستن گناه يكى آنكه پيمان شكستن ز شاه بزرگان پيشين نديدند راه نه از تخم ايرج جهان پاك شد نه زهر گزاينده ترياك […]
شاهنامه فردوسی – جنگ رستم با افراسياب
جنگ رستم با افراسياب چو رستم بديد آنك قارن چه كرد چه گونه بود ساز ننگ و نبرد بپيش پدر شد بپرسيد ازوى كه با من جهان پهلوانا بگوى كه افراسياب آن بد انديش مرد كجا جاى گيرد بروز نبرد چه پوشد كجا بر فرازد درفش كه پيداست تابان درفش بنفش […]
شاهنامه فردوسی – كى قباد
پادشاهى او سد سال بود بشاهى نشست از برش كىقباد همان تاج گوهر بسر بر نهاد همه نامداران شدند انجمن چو دستان و چون قارن رزم زن چو كشواد و خرّاد و برزين گو فشاندند گوهر بران تاج نو قباد از بزرگان سخن بشنويد پس افراسياب و سپه را بديد […]
شاهنامه فردوسی – راى زدن رستم با كى قباد
راى زدن رستم با كى قباد ز تركان طلايه بسى بد براه رسيد اندر ايشان يل صف پناه بر آويخت با نامداران جنگ يكى گرزه گاوپيكر بچنگ دليران توران برآويختند سرانجام از رزم بگريختند نهادند سر سوى افراسياب همه دل پر از خون و ديده پر آب بگفتند وى را […]
شاهنامه فردوسی – آوردن رستم كیقباد را از كوه البرز
آوردن رستم كیقباد را از كوه البرز برستم چنين گفت فرخنده زال كه برگير كوپال و بفراز يال برو تازيان تا بالبرز كوه گزين كن يكى لشكر همگروه ابر كىقباد آفرين كن يكى مكن پيش او بر درنگ اندكى بدو هفته بايد كه ايدر بوى گه و بىگه از تاختن نغنوى […]
شاهنامه فردوسی – لشكر كشيدن زال سوى افراسياب
لشكر كشيدن زال سوى افراسياب بزد مهره در جام بر پشت پيل ازو بر شد آواز تا چند ميل خروشيدن كوس با كرّ ناى همان ژنده پيلان و هندى دراى بر آمد ز زاولستان رستخيز زمين خفته را بانگ بر زد كه خيز بپيش اندرون رستم پهلوان پس پشت او سالخورده […]
شاهنامه فردوسی – گرفتن رستم رخش را
گرفتن رستم رخش را چنان شد ز گفتار او پهلوان كه گفتى بر افشاند خواهد روان گله هرچ بودش بزابلستان بياورد لختى بكابلستان همه پيش رستم همى راندند برو داغ شاهان همى خواندند هر اسپى كه رستم كشيديش پيش بپشتش بيفشاردى دست خويش ز نيروى او پشت كردى بخم نهادى بروى […]
شاهنامه فردوسی – پادشاهى گرشاسپ
پادشاهى گرشاسپ پسر بود زو را يكى خويش كام پدر كرده بوديش گرشاسپ نام بيامد نشست از بر تخت و گاه بسر بر نهاد آن كيانى كلاه چو بنشست بر تخت و گاه پدر جهان را همى داشت با زيب و فر چنين تا بر آمد برين روزگار درخت بلا كينه آورد […]
شاهنامه فردوسی – پادشاهى زوطهماسپ
پادشاهى زوطهماسپ شبى زال بنشست هنگام خواب سخن گفت بسيار ز افراسياب هم از رزمزن نامداران خويش و زان پهلوانان و ياران خويش همى گفت هر چند كز پهلوان بود بخت بيدار و روشن روان ببايد يكى شاه خسرو نژاد كه دارد گذشته سخنها بياد بكردار كشتيست كار سپاه همش باد […]
شاهنامه فردوسی – كشته شدن اغريرث به دست برادر
كشته شدن اغريرث به دست برادر چو اغريرث آمد ز آمل برى و زان كارها آگهى يافت كى بدو گفت كاين چيست كانگيختى كه با شهد حنظل بر آميختى بفرمودمت كاى برادر بكش كه جاى خرد نيست و هنگام هش بدانش نيايد سر جنگجوى نبايد بجنگ اندرون آبروى سر مرد جنگى […]