شاهنامه فردوسی – گرفتن قارن دژ الانان را
گرفتن قارن دژ الانان را بسلم آگهى رفت ازين رزمگاه و زان تيرگى كاندر آمد بما پس پشتش اندر يكى حصن بود بر آورده سر تا بچرخ كبود چنان ساخت كايد بدان حصن باز كه دارد زمانه نشيب و فراز هم اين يك سخن قارن انديشه كرد كه برگاشتش سلم […]
شاهنامه فردوسی – پيروز نامه منوچهر نزد فريدون
پيروز نامه منوچهر نزد فريدون بشاه آفريدون يكى نامه كرد ز مشك و ز عنبر سر خامه كرد نخست از جهان آفرين كرد ياد خداوند خوبى و پاكى و داد سپاس از جهاندار فريادرس نگيرد بسختى جز او دست كس دگر آفرين بر فريدون برز خداوند تاج و خداوند گرز […]
شاهنامه فردوسی – كشته شدن تور بر دست منوچهر
كشته شدن تور بر دست منوچهر چو از روز رخشنده نيمى برفت دل هر دو جنگى ز كينه بتفت بتدبير يك با دگر ساختند همه راى بيهوده انداختند كه چون شب شود ما شبيخون كنيم همه دشت و هامون پر از خون كنيم چو كار آگهان آگهى يافتند دوان زى منوچهر […]
شاهنامه فردوسی – مردانگى منوچهر و سپاه او در جنگ با تور
مردانگى منوچهر و سپاه او در جنگ با تور سپيده چو از تيره شب بر دميد ميان شب تيره اندر خميد منوچهر برخاست از قبلگاه ابا جوشن و تيغ و رومى كلاه سپه يك سره نعره برداشتند سنانها بابر اندر افراشتند پر از خشم سر ابروان پر ز چين همى […]
شاهنامه فردوسی – تاخت كردن منوچهر بر سپاه تور
تاخت كردن منوچهر بر سپاه تور بدان گه كه روشن جهان تيره گشت طلايه پراگنده بر گرد دشت بپيش سپه قارن رزم زن ابا راى زن سرو شاه يمن خروشى بر آمد ز پيش سپاه كه اى نامداران و مردان شاه بكوشيد كين جنگ آهرمنست همان در دو كين است و […]
شاهنامه فردوسی – فرستادن فريدون منوچهر را به جنگ تور و سلم
فرستادن فريدون منوچهر را به جنگ تور و سلم سپه چون بنزديك ايران كشيد همانگه خبر با فريدون رسيد بفرمود پس تا منوچهر شاه ز پهلو بهامون گذارد سپاه يكى داستان زد جهان ديده كى كه مرد جوان چون بود نيك پى بدام آيدش ناسگاليده ميش پلنگ از پس پشت و […]
شاهنامه فردوسی – پاسخ دادن فريدون پسران را
پاسخ دادن فريدون پسران را چو بشنيد شاه جهان كدخداى پيام دو فرزند ناپاك راى يكايك بمرد گرانمايه گفت كه خورشيد را چون توانى نهفت نهان دل آن دو مرد پليد ز خورشيد روشنتر آمد پديد شنيدم همه هر چه گفتى سخن نگه كن كه پاسخ چه يابى ز بن […]
شاهنامه فردوسی – پيام فرستادن پسران نزد فريدون
پيام فرستادن پسران نزد فريدون فرستاده آمد دلى پر سخن سخن را نه سر بود پيدا نه بن ابا پيل و با گنج و با خواسته بدرگاه شاه آمد آراسته بشاه آفريدون رسيد آگهى بفرمود تا تخت شاهنشهى بديباى چينى بياراستند كلاه كيانى بپيراستند نشست از بر تخت پيروزه شاه […]
شاهنامه فردوسی – آگاه شدن سلم و تور از منوچهر
آگاه شدن سلم و تور از منوچهر بسلم و بتور آمد اين آگهى كه شد روشن آن تخت شاهنشهى دل هر دو بيدادگر پر نهيب كه اختر همى رفت سوى نشيب نشستند هر دو بانديشگان شده تيره روز جفا پيشگان يكايك بر آن رايشان شد درست كزان رويشان چاره بايست جست […]
شاهنامه فردوسی – زادن منوچهر از مادرش
زادن منوچهر از مادرش يكى پور زاد آن هنرمند ماه چگونه سزاوار تخت و كلاه چو از مادر مهربان شد جدا سبك تاختندش بنزد نيا بدو گفت موبد كه اى تاجور يكى شاد كن دل بايرج نگر جهان بخش را لب پر از خنده شد تو گفتى مگر ايرجش زنده […]